-
[ بدون عنوان ]
شنبه 30 شهریور 1398 00:26
نه ماه پیش دایی مامان فوت کردن. دقیقا وسط امتحانات. مامان من ادم پرتوقعی نیست و تا عمر دارم مدیون این خصیصه خوبش هستم. بهش زنگ زدم تسلیت گفتم و گفتم مامان ببخش نمی تونم تو مراسم شرکت کنم و مثل همیشه با روی خوش بهم گفت اشکالی نداره و به درس و بچه ها برس. حالا بعد از گذشت این همه مدت دختر خاله ام رو دیدم که همیشه برام...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 25 شهریور 1398 23:50
بچه هام دارن بزرگ می شن و پله پله به سمت استقلال و خودکفایی بیشتر پیش می رن و چقدر این مستقل شدن هاشون برای من شیرینه. برخلاف خیلی از مادرها که غصه می خورن از ذره ذره بزرگ شدن و بی نیاز شدن بچه هاشون ازشون، من با روی باز از این مرحله از رشدشون استقبال می کنم. باورم نمی شه تا چند روزه دیگه دخترک هم دست در دست برادرش می...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 23 شهریور 1398 01:32
فکر کنم سلامتی یکی از بزرگترین و در عین حال دم دست ترین نعمت های هست که داریم و تا ذره ای خدشه بهش وارد نشه قدرش رو نمی دونیم. مدتهای مدیدی بود که اینجوری مریض نشده بودم و پاک یادم رفته بود ارزش این گوهر گران بها رو. نگم از دلنگرانی های پسرک مهربونم و دخترک نازنینم، زمانی که رفته بودم دستشویی و محتویات نداشته ی معده...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 19 شهریور 1398 20:52
از بچگی عاشق اول مهر و باز شدن مدرسه ها بودم و برخلاف بیشتر بچه های همسن و سال ام اصلا از تموم شدن تابستون ناراحت نبودم. حالا نه اینکه آی برم و صرفا علم و دانش اندوزی کنم، فکر کنم بیشتر از اینکه دوباره به اغوش گرم اجتماع برمی گشتم شاد بودم. الانم از اینکه می بینم رسما این ترمی که می یاد اخرین ترمی هست که دانشگاهم ته...
-
می گفت مامان گلوم درد می کنه و تازه تازه فهمیدم تو گلوش بغض داره
پنجشنبه 14 شهریور 1398 02:17
عزیزکم دو روزه که بخاطر ادغام شدن دوتا کلاس باهم، تیچرش عوض شده و بغض داره. روز اول که از همه جا بی خبر رفتم دنبالش و بلافاصله گفت تیچرمون عوض شده و نمی دونم از حالت چهره ام چی خوند که گفت، مامان عیبی نداره این تیچرمم خوبه! شب موقع خواب لحظه ی بغل و بوس شبانه مون گفت "مامان امروز همه اش اشکام می خواست بچکه"...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 11 شهریور 1398 15:18
با وجودی که هشت سال از من کوچیکتره اما دقیقا دوهفته بعد از من اونم عقد کرد و به فاصله یکی دوماه ازدواج. تو دانشگاه باهم آشنا شده بودن و بعد یکی دوسال دوستی رفتن زیر یک سقف. تا جایی که یادم می یاد و به چشم دیده بودم خیلی همسرش رو دوست داشت، جوری که نه چهره اش، نه اختلاف سنی که باهم داشتن براش مهم نبود. حتی روابطش بعد...
-
" دو قرن سکوت"
پنجشنبه 7 شهریور 1398 00:25
هنوز، دویست سال تمام از سقوط حکومت ساسانی نگذشته بود که از حکومت عرب جز نامی نماند. سیستان و خراسان و ماوراءالنهر که سالها دستخوش بی رسمی و بیدادی تازیان بود در این زمان آماده استقلال میشد. امارت و حکومت که مدتها مخصوص عرب بود دیگر همه جا حتی در بغداد، بیشتر در دست ایرانیان بود. زبان ا یرانی که پس از طوفان قادسیه، «دو...
-
ماشین جدید :)
شنبه 2 شهریور 1398 23:31
عارضم به خدمتتون که آلبالویی جانم رو که مثل بچه ی خودم دوستش داشتم بعد تصادف یکسال پیش که کنترل فرمونش از دستم خارج شد و رفتم تو گارد ریل و کلا طفلکی من دچار انواع و اقسام سروصداها و ریپ زدن ها شد رد کردیم بره و به جاش یه رخش سفید گرفتیم که خیلی هم دوستش دارم. یکم استرس رانندگی کردن باهاش رو دارم چون هم از لحاظ ابعاد...
-
"تصمیم کبری"
پنجشنبه 31 مرداد 1398 23:44
به جد تصمیم دارم آدمهایی رو که بهم انرژی منفی می دن، از دایره ی ارتباطات نزدیکم، حذف کنم! خصوصا کسانی رو که هم بهت انرژی منفی می دن و هم چیزی برای ارائه کردن ندارن!!!!!! به جای این همه انرژی گذشتن برای این دسته آدمها اگر به خودم و زندگی خودم رسیده بودم الان کلی جلوتر از حال حاضرم بودم و قطعا حال دلم بهتر بود.
-
برای مخاطب خاص
دوشنبه 28 مرداد 1398 01:41
می دونم تو حالگیری کردن ازت استادترینم و تو صبورترینی. می دونم که همیشه بهترین ها رو برام خواستی و هیچ وقت صفرهای جلوی مبلغ به چشمت نیومدن و هربار چیزی خواستم یا آرزو کردم با توجه به توان مالی مون یا خیلی خیلی زود برآورده کردی یا اون قدر صبر کردی تا وسعمون برسه و برام تهیه اش کردی. خواستم بگم از تو مهربون تر و پایه تر...
-
وطنی به مانند گیلیاد
یکشنبه 27 مرداد 1398 01:43
چقدر این سریال "ندیمه" غم انگیزه و چقدر حکایت آشنایی داره. ترویج ازدواج در سنین پایین، نقش زنان تعریف شده در زاد و ولد و خانه داری، داشتن قیمی که صرفا اون می تونه اجازه ی تحصیل و ازدواج و سفر رو بده! نداشتن حق حضانت از بچه ات، نداشتن حق اعتراض به ازدواج های متعدد همسرت چه در حکم ازدواج دائم، چه موقت، سهم...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 13 مرداد 1398 22:48
خانم دکتر و اقای دکتر هم رفتنی شدن. دیگه هر کسی دستش به دهنش می رسه و آدم موفقی هست یا رفته یا در حال بستن چمدون و پروااااااز. رفتم خونه اشون و کلی باهم حرف زدیم. فهمیدم خواهر سی ساله اش کنسرن گرفته بوده و چه روزها و لحظه های تلخی رو از سر گذروندن. فهمیدم که همه ی آدمها در حد و توانشون تو زندگی درگیر مشکلات و غم و غصه...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 2 مرداد 1398 00:48
می گن اگر می خوای عادتی رو ترک کنی چهل روز ازش دوری کن تا تو وجودت نهادینه شه. منم برای خودم یه چالش چهل روزه ریختم که داد نزنم، امروز جدولم تیک موفق خورد. امیدوارم تا اخر این چهل روز بتونم پشت هم تیک مثبت از خودم بگیرم و این خصیصه بد رو ازخودم دور کنم. خانواده ی من لایق محیطی امن به دور از هرگونه تنش و ناامنی هستن.
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 1 مرداد 1398 22:26
از وقتی ازدواج کرد هیچ وقت نشد برم خونه اش. شاید چون خیلی بهم دور بود. الان دخترش پانزده سالش هست و من برای اولین بار با نزدیک شدن به خونه مون، رفتم پیشش. اون دختر مومن چادری سالهای دور بچگی من، شده یه زن امروزی با انواع و اقسام عملهای جراحی و زیبایی. با دندان های سیمی کرده و تتوی ابرو و لیزر چشم و عمل بینی. کلا از...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 31 تیر 1398 00:29
امشب اونجایی که "بانی" تو سریال "Big Little Lies" به مادرش گفت ازت متنفرم بخاطر همه ی سختگیری هات، عصبایت هات و محکم بهم کوبوندن کابینت ها و سیلی زدن هات، قلبم فشرده شد. خدایا کمکم کن برای بچه هام مادر صبورتری باشم تا همیشه خونه شون مامن و پناهشون باشه و درش احساس امنیت کنن.
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 25 تیر 1398 15:49
گاهی روزها که جدیدا شده اکثر روزها و بدنم کم می یاره از بدو بدوهای روزانه می گم خدایا با این اوضاع و احوال من چه جوری می خوام برم سرکار و بعدشم رتق و فتق بچه ها و امورات خونه؟ نمی دونم چرا خیلی زوووود جسمم خسته می شه و حتما باید دراز بکشم. البته فکر می کنم بی خوابی های شبانه ام تو کم اوردن این روزهام بی تاثیر نیست. من...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 19 تیر 1398 23:13
چند روزه رسما تعطیلات تابستانیم شروع شده اما من همچنان بی انگیزه، عاطل و باطل می چرخم و نمی دونم از کجا باید شروع کنم. خیلی دوست داشتم دخترک طبق قولی که بهم دادن از اول تیر با پسرک دوتایی می رفتن کلاس، اما طبق معمول همیشه برنامه ریزهای پیش پیشم بهم ریخت و گفتن از اول پاییز کلاس هاش شروع می شه. کلی با ذوق و شوق رفته...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 15 تیر 1398 09:46
بلاخره تمام نمره هامون هم امد و این ترم هم به احتمال بس یار بالا، بالاترین معدل رو گرفتم. البته اعتراف می کنم با اختلاف 0.25 صدم از دوستم جلو افتادم. فکر کنم وقتشه که دیگه بزرگ بزرگ فکر کنم و رویاپردازی! دو روزه با پیشنهاد یکی از بچه ها عجیب رفتم تو فکر و امیدوارم در اینده ای نه چندان دور بیام و از تحقق رویاهام اینجا...
-
تولدم مبارک :)
یکشنبه 9 تیر 1398 01:55
راستش باورم نمی شد امسال تولدی به این دلچسبی داشته باشم. خصوصا با سردی ها و دوری هایی که این چند وقت بینمون به وجود امده بود تنها چیزی که دلم نمی خواست بهش فکر کنم تولدم بود. صبح قبل از برگزاری مراسم پیشواز تولد هزار و یک فکر منفی آمد تو ذهنم و جا خوش کرد. خلاصه که روزهای قشنگی نبودن و خوشحالم که تولد بهانه ای شد برای...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 20 خرداد 1398 00:55
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 14 خرداد 1398 13:05
آمدیم ترم دوم رو با دانشگاه تسویه کنیم که بتونم کارت ورود به جلسه رو دریافت کنم که همسر گفت ممتاز علمی شدی و ده درصد تخفیف خوردی! من رو می گی بسان عقابی تیز چنگال و تیز قاشق، برفراز آسمانها بال بال می زنم و خوشحالم :)))
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 11 خرداد 1398 14:43
دو هفته بیشتر به امتحانات پایان ترم نمونده و یه شیر پاک خورده ای باعث شد یه بازی مهیج رو گوشیم بریزم که پاک من رو از درس خوندن انداخته. باید یه فکری کنم اینجور نمی شه امیدوارم بتونیم سه هفته بی خیالش بشم و بعد شروع کنم. از اینورهم سالی 12 ماه ما اصلا پیشنهاد سفر نداریم اون وقت برای تعطیلات پیشرو از در و دیوار پیشنهاد...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 31 اردیبهشت 1398 23:58
نمی تونم مقاله بیس پیدا کنم برای پایان نامه ام شدیدا ناراحتم. می رم تو سایت این ژورنال های معتبر مرتبط با رشته ام به زور تو حیطه ی مدنظرم یه مقاله پیدا می کنم اما برای فول دانلود نیاز به اکسس هست. چندتا سایت هم که می گن اسم مقاله رو بده ما بهت مقاله رو کامل می دیم هم رفتم اما مقاله موردنظرم رو برام پیدا نمی کنه. خلاصه...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 28 اردیبهشت 1398 21:14
دارم کتاب "دو قرن سکوت" "عبدالحسین زرین کوب" رو می خونم اونم چاپ دوران شاهنشاهیش رو. یادمه از دوران راهنمایی علاقه زیادی به تاریخ داشتم اما متاسفانه هیچ وقت به طور جدی پی اش رو نگرفتم. اما امسال امیدوارم بتونم و معلومات تاریخیم رو در مورد زادگاهم زیاد کنم. * این دو روز مادر خیلی بی حوصله ای بودم و...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 25 اردیبهشت 1398 10:12
خدا رو شکر پروژه پوشک گیری با موفقیت کامل به سرانجام رسید و شیرینکم هر لحظه منتظره که از کلاس زبان برادرش به ایشون هم زنگ بزنن و بگن بیا. یعنی هرروز که گل پسر رو می رسونیم بهم می گه مامان زنگ نزدن؟ قربونت برم من که تو دیگه اینقدر بزرگ شدی که من از شنیدن حرفای قلمبه سلمبه ات و استدلال های منطقیت دلم می خواد درسته قورتت...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 24 اردیبهشت 1398 01:27
اگر جنگ بشه، نسل من جزو معدود نسل هایی می شه که دوتا جنگ رو به چشم دیده. تا الان بهمون نسل سوخته می گفتن با وقوع جنگ احتمالی دیگه ملقب می شیم به نسل جزغاله!
-
خدایا به من صبر بده!
شنبه 21 اردیبهشت 1398 15:33
درکی ندارم از اون دست آدمهایی که موقعیت اقتصادی جالبی ندارند، نه خانه ای دارند و نه کار ثابتی و با وجود داشتن فرزندی سالم و باهوش، دعوتنامه ای دیگه برای امدن دومی می فرستن. یا اونی که دوتا فرشته ی خوشگل داره و مستاجره و تازه کاشف به عمل آمده که خانه ای که رهن کردن توسط مالک در رهن بانک بوده و حالا که صاحبخانه مقروض...
-
خیانت!!!!
پنجشنبه 19 اردیبهشت 1398 11:31
سالیان سال فکر می کردم انگلیس پشت ا.ن.ق.ل.ا.ب سال پ.ن.ا.ه.و.ه.ف.ت بوده! با دلیل و مدرک و ادله کاشف به عمل امد که خیر جناب روسیه، برای باز پس ندادن شهرهای ایران، قفقاز، گرجستان، ایروان، باکو و ... که قراردادش 99 ساله بوده و سال 1361 به پایان می رسیده و ملزم بوده به پس دادنش، پشت پرده این داستان رو راه انداخته و جالب تر...
-
بیشتر کتاب بخوانیم. خواهش می کنم!
پنجشنبه 19 اردیبهشت 1398 11:24
چند نفرمون می دونستیم که قبل جنگ ایران و عرلق تو سال 59 ، یه جنگ دیگه هم بین ایران و عراق سال 52 اتفاق افتاده که به 3 ساعت نکشیده که بصره رو ارتش ایران تصرف می کنه؟ برام شوک بزرگی بود دیروز شنیدن این واقعه و ندونستنش! کاش به جای این همه موبایل دست گرفتن و بازی و اینستاگرام بیشتر و بیشتر مطالعه کنیم تا نسلی که می سازیم...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 17 اردیبهشت 1398 20:47
بلاخره دل به دریا زدم و به دوست لهستانیم ایمیل زدم. دل تو دلم نیست جواب ایمیلم رو بده. امیدوارم جوابش دلگرم کننده باشه. پ.ن: جوابم رو داد گفت روم هستم و تا هفته ی دیگه برمی گردم و برات میل می زنم.