غروبی بدجور ازدست دخترک عصبانی شدم و خیلی بد دعواش کردم که البته حقش بود چون اینقدر دستشویش رو نگه می داره که بعدش نمی تونه کنترلش کنه و می زنه همه چیز رو منفجر می کنه، بیشتر از این ناراحت شدم که طبق معمول خودش نیومد بگه و من خیلی اتفاقی  متوجه خیسی شلوارش شدم و خدا می دونه کجاها که ننشسته و کجاها که نرفته. اما اخرین لحظه به صورتش زدم که این برای من عبور از خط قرمزهام هست. اینقدر تخس هست که هیچی نگفت نه گریه نه شکایت نه حتی واکنشی. اما من داغونم امشب و از عذاب وجدان دارم خفه می شم. 

“نظام خدا سالاری مقام انسان را عبودیت محض و بندگی و فرمانبرداری بی چون و چرا از دستورات، احکام و فرمانهای «الله» می داند. کسی که از فرمان الله سرپیچی کند، حتی اگر فرشته باشد به ابلیس مبدل می شود و اگر هیکل بشری  یافته باشد حتی اگر ابوالحکم هم باشد، عنوان ابوجهل دریافت می کند.”

امروز بعد مدتها خونه نشینی رفتیم و مدرسه ی گل پسر رو اوکی قطعی کردیم و پروسه ثبت نام رو انجام دادیم. درسته که به ما دوره ولی بنظرم با توجه به شرایط و اولویت بندی هامون، مناسبترین مدرسه ی ممکن برامون هست. دیگه اینکه یه دوره بلند مدت تو پکت ثبت نام کردم که اواخر فروردین شروع می شه و خیلی ذوقش رو دارم. همچنان امیدوارم که به کار خیلی خیلی خیلییییی خوب قسمتم بشه و سال اینده من هم مشغول به کار بشم. 

دارم کتاب  “بیست و سه س.ا.ل “ رو می خونم و به شدت بهش علاقمند شدم. 


دانی که چرا دار مکافات شدیم؟

ناکرده گنه، چنین مجازات شدیم؟

کشتیم خرد، دار زدیم دانش را

در بند و اسیر صد خرافات شدیم


مولانا

چقدر امشب تو تنهایی و خلوت شبانه ام اشک ریختم و سبک شدم و چه خوب که لازم نبود هی الکی برم دستشویی و‌صورتم رو بشورم و دماغ قرمزم رو با مشغول کردن خودم تو اشپزخونه پنهان کنم. انگار باید امشب من به سایه بابت عکس استوریش پی ام می دادم و اونم حرف دلش باز می شد و تجربیات سخت این دو‌سالش رو که عمرا اگر فکر می کردم تو این موقعیت ها قرار گرفته رو برام بازگو می کرد تا به این باور برسم فرق ادم های موفق و ناموفق تو پافشاری برروی خواسته هاشون هست و بس، چیزی که من واقعا ضعف دارم و با اولین شکست سریع پا پس می کشم. من باید برای خواسته هام بجنگم و کم نیارم. من امشب به خودم قول دادم برای اهدافم، هرقدر دور و بعید برنامه ریزی کنم و با بالا و پایین شدن زندگی دست از تحققشون برندارم. من بخاطر اینده ی بچه هام هم که شده باید با انگیزه ای دوچندان تلاش کنم. 

امروز بعد از چند روز استرس و بی خوابی از شدت هیجان، اولین مصاحبه کاری رو رفتم. واقعا هیچ نظری ندارم که ایا بهم زنگ می زنن یا نه. فقط سپردم به خودش، من نهایت سعی و تلاشم رو کردم که اون کار رو بدست بیارم حالا ممکنه افراد دیگه ای بوده باشن که رزومه کاری و شخصیتی قوی تری از من داشتن و کار رو بگیرن. 

باید بشینم رو یادگیری داشبوردهای مدیریتی کار کنم و یادشون بگیرم. 

از دلسردی این روزها هرچی بگم کم گفتم ....

خیلی وقته دست و دلم نه به نوشتن می ره نه به حرف زدن. از طرفی هم دوست ندارم وبلاگم خاک بخوره ولی چه کنم که دل و دماغی نیست برای شرح انچه که بر ما تو این روزها می گذره. اینقدر هرروزمون با یه خبر بد شروع می شه و تو شرایط فاجعه داریم زندگی می کنیم که بدنم سر شده و در کمال بی تفاوتی اخبار رو دنبال می کنم. خدا رو چه دیدی شاید یه دفعه زدم سیم اخر و اونم دیگه دنبال نکردم. داستان تصویب نکردن FATF و تبعات وحشتناکش رو افزایش قیمت دلار و طلا، لابه لای واگیر شدید به ویروس کرونا گم شده و جالبه که تا همین لحظه هواپیمایی ماهان کماکان داره پرواز و جابه جایی چینی ها رو انجام می ده و هیچکس هم نیست که جلوشون رو بگیره. نه خبری از قرنطینه قم هست نه کنترل ویروس. کلا زندگی مردم به هیچ کجایی حکومت حساب نمی شه و من موندم چطور داریم همه مون این همه خفت و خواری رو تاب می یاریم و دم نمی زنیم؟!  

از این طرف هم استاد راهنمام داره تنبل بازی در می یاره و مواردی رو که خودش گفته برامون باید تعیین کنه رو نمی کنه و ما قشنگ دوماه از تایم طلاییمون رو از دست دادیم و هنوزم هیچی به هیچی و گمان نکنم حتی اذرماه سال اینده به دفاعمون برسیم حتی. هرقدرم پیغام پسغام می دیم فقط داره می پیچونه و هیچ کاری نمی کنه برای استارت خوردن پورپوزالمون. 

کلا تمام انگیزه هام ته کشیدن و دقیقا تو قعر نمودار سینوسی زندگیم هستم و فقط دوست دارم بخوابم. خونه تجونی عید رو هم اصلا شروع نکردم و واقعا نمی دونم ایا شروع می کنم یانه. 

خیلی دلم می خواد با شروع سال جدید منم برم سرکار خدا کنه بشه و زودتر مشغول بشم  و دوباره برگردم به اجتماع.