79

چقدر دلم می خواست من هم مثل خیلی از دخترها و مامان ها، با مامان در طول روز اینترنتی چت می کردم و اس ام اس بازی. هروقت دلم براش تنگ می شد، یا کارش داشتم یا حتی مثل امشب روم نمی شد پای تلفن ازش عذرخواهی کنم، می شستم و براش تایپ می کردم. اعتراف می کنم من زبان تایپیم با محبتتر از زبان کلامی ام هستش. لامصب تو ارتباط فیس تو فیس و حتی تلفنی زبان احساسم قده و مغرور و کمتر اعتراف می کنه و ابراز احساسات. 

78

از تعطیلات نیمه ی خرداد به این ور روزهای سختی را پشت سر گذاشتیم و هر چهارتایی مان مریض شدیم و پسرک نوع مریضی اش با ما فرق داشت که نتیجه ی بردنش به بیمارستان برای معالجه ی خواهرش بود و احتمالا مریضی را از محیط آلوده ی آنجا گرفت و دو شب تمام تب و استفراغ داشت و بعد آن اسهال. خیلی پسرکمان چاق بود و وزن نرمالی داشت، الان شده پوست و استخوان. از حال و روز خودم هم نگویم که کلا شده ام یک مادر کم حرف و گوشه گیر بی نهایت بی حوصله. گویی این دنیا با این عظمتش هیچ چیز ندارد که دلم را به آن خوش کنم و با یادآوریش در خلوت لبخندکی حتی بزنم. 

77

اولین مریضی عمرت را از من و پدر گرفتی دخترکم و عجیب اینجاست برادرت که مدام منتظر فرصت است تا تورا ببوسد صحیح و سلامت است اما ما سه نفر مدام آبریزش بینی داریم و خلط گلو. خیلی دلمان برایت می سوزد که چرا بیش از مراقب نبودیم تا تو به ویروس آلوده نشوی. اما واقعیت این است که امری محال بود مگر اینکه من و پدر چند روزی نمی آمدیم خانه که امکان پذیر نبود. 

76

دو روز پیش برای دخترک هم به مانند پسرک، عقیقه کردیم و گوسفندش را سپردیم به شیرخوارگاه آمنه. امیدوارم تن هردوی شما و همه ی بچه های دنیا تا همیشه سلامت باشد و روانتان آسوده. 

75

وای که چقدر شیرین شده ای دخترکم. تویی که دو روز است مرا و برادرت را می شناسی و با زبان بی زبانی با آوای خاص خودت با ما صحبت می کنی. چقدر من این روزها عاشق بوییدن و بوسیدن و نوازشت هستم دلبرکم. 

74

دیروز دخترکم در پایان هفته ی پنجم و آغاز هفته ی ششم زندگی اش، لبخند آگاهانه اش را به جانم هدیه کرد و من از دیروز مدام منتظر فرصت مناسبم که خم شوم برروی صورتش و با دست گذاشتم برروی پشت لب و چانه اش خنده های نقلی اش رو تماشا کنم و حظ دنیا را ببرم. 

73

بعد از سیزده سال، دیروز غول ترس از شکست را با کمک مهربان همسر، شکست دادم و سر کنکور ارشد حاضر شدم. در طول آزمون افسوس می خوردم که چرا حتی به قدر ده درصد آماده نیامدم و برگه ام را تقریبا سفید تحویل دادم، اما به خودم قول دادم برای سال آینده حتما در حد توان و امکان بخوانم و امید که قبول شوم.  

دیروز خیلی اتفاقی آویز مرغ آمین را دیدم و ذوق کردنم همان و خریدنش توسط مهربانترین همسر دنیا همان. من الان بسی سراپا شاد و مسرور مکه مرغ آمین دارم. 

72

می دانم که از اول خودم خواستم و حالا بعد از گذشت یکماه و رسیدن به آنچه می خواستم با یادآوریش اشکی گرم برروی گونه هایم می نشیند. حس  گناه دارم و از طرفی می دانم اگر بازهم برگردم به روز اول انتخابم همینی می بود که کردم. اما چه کنم که دلم تنگ می شود برای شنیدن آوای قورت قورتش و حس رضایت در چهره و چشمان نیمه بسته اش ... 

71

تو تعبیر رویای نادیده ای

تو نوری که بر سایه تابیده ای

تو یک آسمان بخشش بی طلب

تو بر خاک تردید باریده ای ....

مرا با نگاهت به رویا ببر

مرا تا تماشای فردا ببر 

دلم قطره ای بی تپش در سراب

مرا تا تکاپوی دریا ببر ..... 

عزیز دل، مهربان همسرم، پدر فرزندانم، سالروز میلادت بر تو و بر ما مبارک. ممنون که با به دنیا آمدنت دنیای ما را زیبا و زیباتر کردی. سایه ی پر مهرت تا همیشه بالا سرمان. 

70

دخترکمان امروز یکماهه شد و رسما دوره ی نوزادیش را پشت سر گذاشت. 

69

به راستی که داشتن  دو کودک با اختلاف سنی کم تا از آب و گل در آمدن فرزند کوچکتر کاری بس سخت و دشوار است. اما اعتراف می کنم گاهی نیز شیرین است. همین که می بینی خداوند در وجودت چه توانی نهفته است که بدون عصبانی شدن و از کوره در رفتن همزمان خواسته های پسرکت را اجابت می کنی و در کنارش نیازهای دخترک را. همین که همسری داری که با وجود خستگی، به تو این اطمینان را می دهد هرگاه خسته شدی از خواب شیرین بیدارش کنم تا او نیز سهیم باشد در شب بیداری ها و گذراندن این مرحله ی سخت. همین که در طول روز حواسش هست به تو زنگ بزند و  حال تو و بچه ها  را جویا شود، همین که می بینی خودتان دو تا مثل همیشه باهم و در کنار هم در حال سپری کردن این روزها هستید و دلتان نمی یاد مادر و خواهر را درگیر سختی های زندگی خودتان کنید، فکر کردن به همه ی اینها شیرین می کند این راه دشوار را.