9

بانو جان تا کی می خوای چشم انتظار خانواده ات باشی که حال بدت رو خوب کنن و هربار تو ذوقت بخوره که هیچ کس یاد تو و دل تنهات نیست، تورو خدا خودت همت کن و حال خودت رو خوب کن. به چسب به خواسته های دلت و با وقت گذاشتن برای رسیدن بهشون، غول تنهایی رو شکست بده. حتی اگر شکست بخوری هم مهم نیست، مهم اینه که برای خواسته ی دلت تلاش کردی و تنهایی هات رو برای یه چیز خوب دلی پر کردی. 

8

از هرچی اتوبان نیایشی که به پل ولایت ختم می شه، از هرچی کوچه پس کوچه های برج آتی سازه، از هرچی شب یلدا، سفره ی هفت سین و چهارشنبه سوری و اعیادی که کوچکترها می رن دیدن بزرگترها متنفرم، چون جای خالی تو رو تو چشم هام سیخ داغ می کنه. 

7

دلم می خواد بتونم تو خونه یه کار مفید برای دل خودم انجام بدم، اما هرقدر فکر می کنم با توجه به شرایط موجود ذهنم به جایی قد نمی ده. دلم می خوادبرای  ارشد بخونم، اما چه جوری؟! دوست دارم برم کلاس زبان، اما نی نی گولی رو چیکار کنم؟! کلا از روزهای تکراری و کسل کننده ی هرروزم، خسته شدم. کاش آستینی بالا بزنم و شروع کنم به لاقل مطالعه کردن. 

پ.ن. این کتاب کلیدر جلوی پیشرفت و سرعت من رو تو کتابخونی گرفته. از بس کند پیش می ره. عادت هم ندارم تا کتابی رو تموم نکردم برم سروقت یه کتاب دیگه. کاش این طلسم لعنتی بشکنه.

6

بعد یک هفته بالا و پایین کردن برای رفتن یا نرفتن، بلاخره دو ساعت مانده به قرار زیر دوش حمام به این نتیجه رسیدم که با دوستانی که دوست داشتم بعضی هاشون رو رودررو ببینم، همراه بشم. دوره همی خوبی بود و درسته که پسرکم آخرهاش کم آورده بود و خسته شده بود، اما در کل بد نبود و خوش گذشت. 

فراموش نمی کنم امروز رو که عسل مامان برای حاضر شدن همکاری نمی کرد و مدام بهانه می گرفت ، اما با از کوره در رفتن مامان سریع اومد کنارم و درخواست لباس پوشیدن کرد. انگاری فهمیده بود مامانشم خسته است و گاهی نیاز داره به از خونه بیرون رفتن و نفسی تازه کردن. ممنونم عزیز دلم که امروز در کنار مامان لحظه لحظه همراهیم کردی و حتی جاهایی که حوصله ات سر می رفت با یه چند دقیقه بیرون از رستوران بودن و پا زدن به سنگ های توی باغچه دل کوچیکت آروم می شد و باز اجازه می دادی مامان به جمع دوست هاش بپیونده. همراهی امروزت خهیلی برام ارزشمند بود عزیز دل مادری. 

5

پسر قشنگم! تو جامعه ای زندگی می کنیم که خواه ناخواه قوانین به نفع شما مردهاست. یادت باشه گل من، همیشه مثل الان پاک و معصوم بمونی و به همه ی وقایع اطرافت و تصمیم گیری هات اول از همه به چشم یک انسان نگاه کنی. هیچ وقت خودت رو بواسطه ی جنسیتت و قدرت ظاهری عضله هات، جنس برتر ندون و سعی کن تو هیکل مردونه ات، قلب رئوفی بتپه. 

4

دختر قشنگم خیلی آرزوها برات دارم. دوست دارم تو این جامعه ی مردسالار که تمام قوانینش به نفع مردهاست، قوی باشی و بتونی از حق و حقوق خودت دفاع کنی. دوست دارم درست رو تا مدارج عالیه ادامه بدی و برای خودت خانمی بشی مستقل. دلم می خواد اونقدر با اعتماد بنفس باربیای که خودت از پس تک تک کارهای ریز و درشتت بر بیای و بتونی برای خودت و زندگیت و آینده ات تصمیم درستی از روی منتطق و نه فقط از روی احساس، بگیری. خیلی دلم می خواد زبان و موسیقی و ورزشهای گروهی رو دوست داشته باشی و با علاقه از همون دوران کودکی پیگیرشون باشی. خیلی دوست دارم دوست داشته باشی بری سرکار تا از خیلی جهات شخصیتت مستقل بشه و روی پاهای خودت به اوج برسی. 

3

بلاخره تو هفته ی ۱۹ بارداری مفتخرشدیم به داشتن یه دخترکوچولوی دوست داشتنی که مامانش تا لحظه ی آخر فکر می کرد خدا قراره بازم یه پسره دیگه بهش بده. چقدر خوشحالم از اینکه الان هم طمع پسردار شدن رو می چشم هم دختردار شدن رو. فقط از صمیم قلبم از خدا می خوام چنان رشته ی پرمهری بین خواهر و برادر بوجود بیاره که نفسشون بهم بند باشه تا پشت و تکیه گاه هم باشن تو روزهایی که دیگه نه مامانی هست نه بابایی. امیدوارم کوچولوی تو راهیمون هم مثل پسرکمون صحیح و سلامت و صالح و سخاوتمند و زیبارو باشه. 

2

نیمه های شب با صدای دزدگیر ماشین بیدار شدم و وقتی آیفون رو زدم تا ماشینم رو ببینم با دیدن انبوهی از رنگ سفید زیر نور زرد پیاده رو مسخ شدم. بعد دو ساااال چشمم با نوازش روح بخش برف سفیدپوش جلا گرفت. قدیمها چقدر بیشتر از این سال ها برف و بارون می یامد زمستان ها. با وجودی که همیشه از سرما فراری بود اما بارش برف باعث جنب و جوش بیشترم می شد و برای رهایی از سرما می بایست که تندتر از معمول راه می رفتم و گاها حتی می دویدم. کی باورش می شه از میرداماد تا منیریه، از پارک ملت تا مطهری رو زیر ریزش برف گز کرده باشم به تنهایی؟! 

1

این روزها با پوست و خون و استخونم رسیدم به این مرحله که مادر شدن برابره با توقف پیشرفت و تمامی تفریحات و سرگرمی ها و دلخوشی های مادر. تو این دوسال هزاران بار از تنهایی به ستوه اومدم و تو تنهایی خودم اشک ریختم  و حسرت موقعیت های اجتماعی که از دست دادم رو خوردم. بنظرم مادرهایی که سالها شاغل بودن و به کارشون عشق داشتن، سخت بتونن خونه نشینی اجبار رو تحمل کنن. من که احساس می کنم این روزها کم آوردم، خصوصا که با اومدن نی نی دوم امیدی که قبلا به سرکار رفتن تا بعد عید رو داشتم به کل از بین رفته و رفت تا دو سه سال دیگه که بتونم به این موضوع فکر کنم ....