دوست داشتم همین یکبار رو من دروغ می گفتم و حکومت راست، با ذره ذره ی وجودم دوست داشتم همه ی دنیا اشتباه کرده باشن و اصلا از روی غرض ورزی حرف زده باشن و حرف اینا درست باشه اما ........  خدایا به چی این مملکت دلمون خوش باشه؟ به چی!!!!! تو فقط یه نمونه نام ببر!!!!!!!  خدایاااااااااااااا؟ بمیرم برای تک تکتون که ایتقدر مظلومانه پرکشیدید و رفتید .... 

طفلی به نام شادی دیر زمانی ست گم شده است. با چشمهای روشن براق، با گیسویی بلند به بلندای آرزو. هرکس از او نشانی دارد ما رو کند خبر. این هم نشان ما: خزر یک سو، خلیج فارس سوی دیگر.

"شفیعی کدکنی"

قبل ازخواب، به رسم هر شبم، رفتم اتاق بچه ها تا لحاف روشون رو چک کنم و بوسه به روی ماهشون بزنم و برگردم بخوابم که دیدم دخترک به حالت بدی رو پاهاش خوابیده اروم جابه جاش کردم که پاهاش درست بشه، تو همون حالت خواب الودگی شدیدش، با چشمهای بسته اش بهم گفت "خیلی دوستت دارم" .... نمی تونم وصف کنم لذت بی اندازه ی شنیدن این جمله رو از زبونش. 

دیروز اخرین روز کلاس هامون بود و بعد کلاس فرت و فرت عکس انداختیم و خندیدم. اعتراف می کنم در تمام لحظات از اینکه دیگه ممکنه تا مدتها جمعمون جمع نباشه دلم گرفت. شک ندارم که دلم برای محوطه و کلاس های پر سر و صدامون حتی تنگ می شه. از کل کل کردنها گرفته تا دلداری دادن های بهم. امیدوارم همه مون روز دفاعمون به خوشحالی و خندونی روز اخر باشیم. دفاع من بعلت پر بودن کد استاد راهنمام رفت آذر سال اینده. از اینکه وقفه افتاد خیلی ناراحت نیستم چون امیدوارم  سرفرصت مطالب رو جمع کنم و یه پروژه عالی تحویل بدم. 

این چند وقت عجیب ذهنم درگیره داستان زندگی مشترک خواهرزاده است و به قدری تو این زمینه با خواهر و خواهرزاده و مامان و همسر و بیشتر از همه خودم با خودم حرف زدم ذهنم خسته شده. امیدوارم امروز جلسه ای که گذاشتن ختم به خیر بشه و بتونن حرفاشون رو بزنن. شدیدا معتقدم با سکوت و نجابت های بی دلیل هیچ مشکلی حل نمی شه و ادم باید حرف بزنه تا دیگران هم به اشتباهاتی که کردن و دل هایی که شکستن واقف بشن.