از بچگی عاشق اول مهر و باز شدن مدرسه ها بودم و برخلاف بیشتر بچه های همسن و سال ام اصلا از تموم شدن تابستون ناراحت نبودم. حالا نه اینکه آی برم و صرفا علم و دانش اندوزی کنم، فکر کنم بیشتر از اینکه دوباره به اغوش گرم اجتماع برمی گشتم شاد بودم. الانم از اینکه می بینم رسما این ترمی که می یاد اخرین ترمی هست که دانشگاهم ته قلبم غصه شدیدی احساس می کنم. از طرفی دوست دارم زودتر نتیجه کارم رو ببینم از طرفی هم دوست ندارم این لحظات دلنشین و انرژی بخشم تموم بشن.
من فکر می کنم تو زندگی قبلیم یه خانم ژاپنی محقق بودم که احساس مسئولیت بالایی تو انجام کارهام داشتم و احتمالا از اون دسته ژاپنهایی بودم که بخاطر سه ثانیه تاخیر مترو عذرخواهی می کردم و بابت تاخیر انجام تعهداتم خودکشی :)))
من هم همیشه مهر رو دوست داشته ام. حتی شب اول مهر از ذوق خوابم نمیبرد. کلا عاشق مدرسه و دانشگاه بودم و هستم
دقیقا منم تا صبح بیدار بودم و از اون فاجعه تر یکساعت عقب بردن ساعتها بود که بارها یکساعت زودتر رفتم مدرسه و با در بسته اش مواجه شدم و دست از پا درازتر برگشتم خونه
چی جالب منم همش فکر می کنم تو زندگی قبلیم یه دو رگه ی کره ای هندی بودم که هم عاشق نظم و قاعده و قانونه هم عاشق رنگ و نور و خوشی
چه بامزه! دورگه بودنت اخر نبوغ بوداااا