دلم دردی که دارد با که گوید. گنه خود کرده تاوان از کی جوید ...

دیروز وقتی سر ساعت رفتم دنبال دخترک صدای گریه هاش رو که از بالا می امد شنیدم و بدو بدو رفتم پیشش. تو اولین نگاه فهمیدم از گشنگی افتاده رو دور بهانه گیری و مثل ابر بهار برای یه تلفن اسباب بازی گریه می کرد و شانس اورده بودم از چندین روز قبل یه کادو خریده بودم که توی موقعیت مناسب بدم بهش و از اونجایی که تو صندوق عقب ماشین بود و همراهم سریع با وعده ی جایزه ارومش کردم و از تو کیفش شیرش رو دادم بخوره که یکم اروم بگیره. قربون گل پسر برم من که رفتنی کلاس بخاطر ازدحام جمعیت وقتی کارکنان مهد دخترک رو از پسرک می گیرن و می فرستن قسمتی که بچه ها تازه وارد باید می رفتن بغضی می شه و سرکلاسش گریه می کنه و به تیچرش می گه من خواهرم رو گم کردم و اون هم هماهنگ می کنه تا پسرک بره به خواهرش سر بزنه و با خیال راحت تو کلاسش حضور داشته باشه. برادرانه های پسرک رو که می بینم دلم قنج می ره برای این همه احساس مسئولیتش در برابر خواهرکش. و دخترک رو که می بینم دلم ضعف می ره برای اینکه داداشش رو خدای روی زمین می دونه و تمام توجه اش به برادرش هست تا ببینه اون چیکار می کنه که اونم همون کار رو انجام بده. 

دیروز چون بلافاصله بعد گذاشتن بچه ها تو کلاس برای خودم برنامه داشتم اصلا چیزی از دوری و ندیدنشون حس نکردم اما امروز به محض گذاشتنشون، تو راه برگشت، الان تو خونه یه بغضی به چه سنگینی راه گلوم رو بسته و دارم فکر می کنم به پدر و مادرهایی که چطور تونستن بعد یه عمر زندگی با بچه هاشون اونا رو بفرستن خونه ی بخت. راستش رو بگم در حین رانندگی احساس می کردم این همه چشم انتظار اول مهر بودم و این سه ساعت طلایی، ولی پام نبود بیام خونه. خونه بدون بچه ها خیلی سوت و کوره. می دونم خوب می شم و هیچ وقت تو مستقل بار اوردن بچه ها ضعیف نبودم و استقبال کردم از ازادی هاشون اما از طرفی هم به خودم حق می دم یه امروز رو بشینم رو مبل و گوله گوله برای حال الانم بی صدا اشک بریزم بلکه آروم بشم.

نظرات 1 + ارسال نظر
باران پاییزی سه‌شنبه 2 مهر 1398 ساعت 14:38 http://baranpaieziii.blogfa.com

فقط میتونم بگم این سیستم گریه ای که در آدمها هست خیلی خوبه که بموقع هم کارایی داره.
فکر کن دختر و پسرتون کلی دوست پیدا کردن و دارن تغذیه هاشونو باهاشون میخورن و خوشحالن و میخندن.انرژهای خوب خوبتون رو بفرستین براشون دیگه ینجوری حال خودتون هم خوب میشه.

از اینکه هردو اونجا هستن خیلی خوشحالم خیلی خیلی زیاد. نمی دونم من چرا امروز این مدلی شدم! البته خوب می دونم همه چی زیر سر این بالا و پایین شدن هورمونهای بدنم و نزدیک شدن به قاعدگی.
فکر کنم صحنه دیروز باعث حال امروزمه دیدن گریه و جیغ های و اشک های از ته دلش .... همه اش می گم نکنه امروزم بی تابی کنه و من نباشم ....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد