چند روزه رسما تعطیلات تابستانیم شروع شده اما من همچنان بی انگیزه، عاطل و باطل می چرخم و نمی دونم از کجا باید شروع کنم. خیلی دوست داشتم دخترک طبق قولی که بهم دادن از اول تیر با پسرک دوتایی می رفتن کلاس، اما طبق معمول همیشه برنامه ریزهای پیش پیشم بهم ریخت و گفتن از اول پاییز کلاس هاش شروع می شه. کلی با ذوق و شوق رفته بودم کتابخانه نزدیک خونه مون ثبت نام کرده بودم برای همین سه چهار ساعتی که فکر می کردم می تونم برای خودم باشم و خب نشد. کلا رو مود بی حوصلگی هستم و فعلا به خودم اجازه دادم یکم هیچ کاری نکنم و هیچ فکری نکنم تا ببینم چی به چی می شه!


نظرات 1 + ارسال نظر
هستی دوشنبه 24 تیر 1398 ساعت 21:20

کاش میشد بچه ها رو یه روز در میون دو سه ساعتی به پدرشون یا پرستار میسپردید و کتابخونه رو میرفتید. برای من هیچ جایی در دنیا به اندازه کتابخونه دلچسب و دوست داشتنی نیست. از همه تلخی های زندگی رها میشم توی کتابخونه

قبول دارم کتابخونه رفتن برای من هم خیلیییی لذت بخشه! ولی خب الان واقعا شرایط حضور همسر رو در منزل ندارم و از طرفی به هرکسی هم نمی شه اعتماد کرد و بچه ها رو سپرد بهشون.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد