می گفت مامان گلوم درد می کنه و تازه تازه فهمیدم تو گلوش بغض داره

عزیزکم دو روزه که بخاطر ادغام شدن دوتا کلاس باهم، تیچرش عوض شده و بغض داره. روز اول که از همه جا بی خبر رفتم دنبالش و بلافاصله گفت تیچرمون عوض شده و نمی دونم از حالت چهره ام چی خوند که گفت، مامان عیبی نداره این تیچرمم خوبه! شب موقع خواب لحظه ی بغل و بوس شبانه مون گفت "مامان امروز همه اش اشکام می خواست بچکه" گفتم چرا؟ گفت برای اینکه دلم برای تیچرم تنگ می شه. بغلش کردم و گفتم هروقت تیچر رو دیدی از احساست بهش بگو چون تیچر تو قلب تو نیست که بدونه تو قلبت چی می گذره. امروز که رفتم دنبالش اولین حرفی که بهم زد این بود که تیچرش رو دیده و بهش گفته دلتنگش شده و بغلش کرده. وقتی داشت برام تعریف می کرد، پسرک تو دار درونگرای من روش رو از من برگردونده بود تا من نبینم اشک حلقه زده تو چشمای قشنگش رو. خیلی سخته مادر و پدر باشی و شاهد غصه خوردن جگر گوشه ات، یعنی لحظه ای از خاطرم نمی ره چهره ی غمبار معصومش که تازه اول راهه و قراره در گذر از زمان کلی با این جدایی های اجباری روبرو بشه. 

نظرات 2 + ارسال نظر
نون سین پنج‌شنبه 14 شهریور 1398 ساعت 15:40

آخی:) نازی:)

باران پاییزی پنج‌شنبه 14 شهریور 1398 ساعت 08:35 http://baranpaieziii.blogfa.com

عزیزم چه روحیه ی حساسی داره

خیلی خیلی. یعنی گاهی می گم جای احساست پسرک و دخترک باید عوض می شد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد