برای خودم چالش صد روز بدون جیغ و داد تعیین کردم و تا الان که روز پنجم هستم خیلی راضی هستم و حال بهتری دارم و هربار که می خوام سر اشتباهات بچه ها دادی بزنم، یاد چالش می افتم و لحنم رو از حالت عصبانی و خشم به جدی تغییر شکل می دم ودیگه از داد و فریاد خبری نیست. 

چند روزی هست که کتاب خوندن رو شروع کردم و به شدت راضیم. امیدوارم کماکان ادامه بدم این روند رو.

پسرک ظرف این دوماه که می ره کلاس زبان پیشرفت خوبی داشته جوری که گاها منظورش رو به انگلیسی بیان می کنه. دخترک خیلی خیلی بهتر از دوماه پیش حرف می زنه و قشنگ جمله می گه و منظورش رو می رسونه. دخترک از اول به من وابسته نبود جوری که با پدرش می خوابید شبها. اما دقیقا با شروع سال جدید جوری به من وابسته شده که گویا تازه فهمیده مادری هم داره و پوشکش رو مامان فقط باید عوض کنه، موقع خواب مامان باید حتما پیشش باشه و دستش رو هم کاملا در خدمت وروجک بگذاره که روش سرشون رو بگذارن. خلاصه که داستانی داریم با این جوجه ها.

نتایج کنکور امد و دل به دریا زدم و بلاخره امروز برای ابیک و  قزوین که احتمالا حدنصابم برسه، انتخاب رشته کردم.موندم اگر قبول شدم چه جوری برم!!! رفتش رو چون صبح زود هست  بنظرم مشکل ندارم اما برگشتش با توجه به ترافیک کرج و هجوم   تهرانی هایی که عازم شمال بودن و برگشتشون به منزل رو نمی دونم چند ساعت قراره تو ترافیک بمونم. البته این وسط وقتی به ادمهای موفق دور و برم نگاه می اندازم که که با وجود متاهل بودن و داشتن بچه، برای گرفتن فوق و دکتری، تا دبی رفتن و برگشتن یکم دلگرم می شم و با خودم می گم توروخدا جمع کن این لوس بازی هارو و امیدت رو از دست نده. حالا منتظر دفترچه ی آزاد هستم. کلا این چند روز بین زمین و هوا سیر می کنم و مدام رویابافی می کنم برای خودم. حالا چه جوری صبر کنم تا شهریور و امدن نتایج. خدایا خودت کمکم کن و به این بنده کم صبرت، صبر بده ;)