نه ماه پیش دایی مامان فوت کردن. دقیقا وسط امتحانات. مامان من ادم پرتوقعی نیست و تا عمر دارم مدیون این خصیصه خوبش هستم. بهش زنگ زدم تسلیت گفتم و گفتم مامان ببخش نمی تونم تو مراسم شرکت کنم و مثل همیشه با روی خوش بهم گفت اشکالی نداره و به درس و بچه ها برس. حالا بعد از گذشت این همه مدت دختر خاله ام رو دیدم که همیشه برام عزیز بوده ولی برحسب شرایط و خصیصه جمع گریزی من، که خیلی دیر به دیر ایشون و سایر اقوام رو می بینم با خشمی اشکارا در جمعی که همسر و مامان و برادر و پسردایی و خاله بود به من گفت خیلی بابت اینکه بخاطر فوت دایی که گویا پدرشوهر ایشون بودن و من به کل این نسبت خانوادگی رو فراموش کرده بودم، از من ناراحت هستن. تا اینجای داستان رو بهشون حق دادم که چرا فراموش کردم و چرا لااقل یه تماس تلفنی نگرفتم و تسلیت نگفتم اما در ادامه فرمودن من موقع فوت پدرشوهرت تو مراسم هات شرکت کردم!!! اینجاش خیلی برای من سنگین تموم شد و احساس کردم ناخواسته زیر بار منتی رفتم که به هیچ عنوان خوشایندم نیست. میخوام بدونم من نوعی اگر ختمی می رم به این علته که طرف هم تو مراسم ختم اقوام من شرکت کنه؟ یا صرفا بخاطر دل خودم و احترام به طرفم و دوست داشتنش هست که اینکار رو انجام می دم؟؟ خلاصه که ازعصری به این ور خیلی حالم بده. خدا می دونه چقدر امروز ذوق رفتن خونه ی خاله رو داشتم و چقدر دلم برای دخترخاله ها تنگ شده بود اما بازخوردشون خیلی به دلم امد و  درست از اون لحظه و جو سنگینی که حاکم شد از رفتن امروزم به اونجا پشیمون شدم و تصمیم گرفتم کماکان همون دوری و دوستی رو حفظ کنم و سالی یکبار رفتن رو هم که اکثرا محدود  می شد به دید و بازدید نوروزی از خاله رو حذف کنم تا دیگه کسی نه انتظاری ازم داشته باشه نه گله ای! 

پ.ن: همین دختر خاله ی نازنین من نه موقع تولد پسرک نه تولد دخترک، به من چه حضوری، چه تلفنی،چه اس ام اسی تبریک نگفت و خدای من شاهده من هیچ وقت تا همین لحظه که دارم اینا رو می نویسم بهش فکر نکرده بودم چه برسه بخوام دلخور بشم. خوب وقتی من خودم باهاشون رفت و امدی ندارم و تا حالا که دوتا داماد داره و یه عروس حتی یکبار خونه اشون نرفتم و اونها هم خونه ی من نیومدن من چه انتظاری می تونم داشته باشم و پذیرفتم این داستان رو که ادمها فارغ از فاصله ها و رفت و امدها،می تونن قلبا یکی رو دوست داشته باشن بی اینکه مدام هم رو ببینن اما امان از بحث "توقع" که با پیش کشیدنش خیلی دیوارها و فاصله ها بین قلب ادما بوجود می یاد .... 

نظرات 1 + ارسال نظر
باران پاییزی شنبه 30 شهریور 1398 ساعت 10:43 http://baranpaieziii.blogfa.com

خاله ی من دوسال پیش که منو دیده بود نه حالی نه احوالی یهو برگشت بهم گفت چرا دست بچه ها رو نگرفتی بیای مراسم مادرشوهرم که فوت شده بود؟ منو می بینی!!!!!!! پیش خودم گفتم خاله م بالا خونه رو اجاره داده اساسی
شما هم به خودت نزار به دلت هم نخوره. آدمی که همیشه از همه انتظار داره خودشو اذیت می کنه. دیروز تو رو ناراحت کرد اما نه ماهه دخترخاله جان داره آمار ورودی و خروجی مراسم رو میگیره و خودشو عذاب میده.

چه حرف خوبی زدی! اون نه ماهه که داره خودش رو عذاب می ده و نباید منم درگیر بازیش بشم. مرسی مهربون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد