خانم دکتر و اقای دکتر هم رفتنی شدن. دیگه هر کسی دستش به دهنش می رسه و آدم موفقی هست یا رفته یا در حال بستن چمدون و پروااااااز. 

رفتم خونه اشون و کلی باهم حرف زدیم. فهمیدم خواهر سی ساله اش کنسرن گرفته بوده و چه روزها و لحظه های تلخی رو از سر گذروندن. فهمیدم که همه ی آدمها در حد و توانشون تو زندگی درگیر مشکلات و غم و غصه و حفره های خالی تو قلبشون هستن و نباید از ظاهر زندگی و پرستیژ خانوادگیشون قضاوت کرد! 


*این روزها کلی انگیزه پیدا کردم برای هدف هایی که دارم. امیدوام نیمه دوم تابستون باهام مهربونتر از نیمه اول باشه و هی بیام اینجا بنویسم چه کردم و چه کردم. 


*خوندن کتاب "دو قرن سکوت" هم خوب پیش می ره. البته بعد یه وقفه طولانی بابت امتحاناتم، دو سه روزه دوباره دست گرفتمش که با سرعت خوبی پیش می ره و راضیم. چقد سخته برام خوندن تاریخی که سراسرش شکسته و غم، خفت و خواری. اما جالبش اینجاست که همه اش فکر می کنم با خوندنش اجازه نمی دم تاریخ تکرار بشه و اعراب لعنتی هویت و تاریخ و دانش و زبانمون رو بگیره. چقدر این اعراب آدمهای سخیف و چشم تنگی بودن و چقدر من بیزارم از میراثی که اونها به جای گذاشتن. به خودم قول دادم تا جایی که می تونم با آگاهی دادن به بچه هام در وقت مناسبش و در دسترس قرار دادن کتابهای خوب برای افزایش آگاهیشون نگذارم وامدار این میراث متحجر باشن.


*دوستی دارم که الان تو بد برهه ای هست و از زمین و زمان بریده و مادر 24 ساعته بودن برای دوتا جوجه، ظرفیتش رو پر کرده و الان خیلی شکننده است و امیدوارم بتونم در  راستای رسیدن به اهدافش دلگرمش کنم و امیدوار. 



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد