امسال دقیقا پنج سال از اخرین روز کاریم می گذره و درست پنج ساله که بخاطر مادر شدنم،  کارم رو، تک تک پیشرفتهای اجتماعیم رو، بوسیدم و گذاشتم کنار. نمی دونم واقعا تو کشورهای جهان سوم مادرشدنت مصادف هست با درجا زدن مادر و رها کردن تک تک فعالیتهای اجتماعیش، یا تو کشورهای پیشرفته هم وضع به همین منوال هست. می خوام بدونم اونجا هم مثل اینجا دل پدر و مادر قرص نیست از گرفتن پرستار بچه و گذاشتن مهد؟ تازه به فرض قرصم بود درامد مادر دقیقا برابر با هزینه پرستار و مهد و سرویس رفت و برگشت بچه هاش می شه یا چیزی ته اش جیبش می مونه؟ الان یادم امد تو سریال "desprate housewives" "لینت" هم که خیلی تو کارش موفق بود و با بچه دار شدنش مجبور به استعفا شد، شد یه مادر بیست و چهارساعته خسته و افسرده! 

اقا اینکه می گن زمین گرده راست گفتن. دقیقا دو روز پیش داشتم برای همسر می گقتم یعنی چی که بعضی راننده ها تو شب چراغ های ماشینشون رو روشن نمی کنن و احتمال تصادف رو بالا می برن و تازه تاکید هم کردم هیچ گونه سهل انگاری و فراموشکاری توجیه عقلانی نداره. امشب وقتی پسرک رو گذاشتم کلاس اینقدر ذهنم درگیر حواشی کلاسش شد نصف مسیر رو بدون روشن کردن چراغ ماشین رانندگی کردم. همون لحظه که سر پیچ از تاریکی مسیر وحشت کردم و متوجه شدم چه اشتباهی کردم لبخند تلخی زدم به گرد بودن زمین. 

لابه لای صحبت هاش با یه حساب سرانگشتی متوجه شدم شش سال از من کوچیکتره با این تفاوت که دکتراش رو گرفته و دوسالم هست داره تدریس می کنه.

یه اخلاق بدی پیدا کردم مدتیه، اونم اینکه خیلی در مورد ادما قضاوت می کنم و بدتر از اون پیش اونایی که خیلی بهشون احساس نزدیکی دارم اون حس رو، اون قضاوت رو بازگو می کنم و بعدش به شدت عذاب وجدان می گیرم. 

نمی دونم چرا حرفم نمی یاد ...