6

بعد یک هفته بالا و پایین کردن برای رفتن یا نرفتن، بلاخره دو ساعت مانده به قرار زیر دوش حمام به این نتیجه رسیدم که با دوستانی که دوست داشتم بعضی هاشون رو رودررو ببینم، همراه بشم. دوره همی خوبی بود و درسته که پسرکم آخرهاش کم آورده بود و خسته شده بود، اما در کل بد نبود و خوش گذشت. 

فراموش نمی کنم امروز رو که عسل مامان برای حاضر شدن همکاری نمی کرد و مدام بهانه می گرفت ، اما با از کوره در رفتن مامان سریع اومد کنارم و درخواست لباس پوشیدن کرد. انگاری فهمیده بود مامانشم خسته است و گاهی نیاز داره به از خونه بیرون رفتن و نفسی تازه کردن. ممنونم عزیز دلم که امروز در کنار مامان لحظه لحظه همراهیم کردی و حتی جاهایی که حوصله ات سر می رفت با یه چند دقیقه بیرون از رستوران بودن و پا زدن به سنگ های توی باغچه دل کوچیکت آروم می شد و باز اجازه می دادی مامان به جمع دوست هاش بپیونده. همراهی امروزت خهیلی برام ارزشمند بود عزیز دل مادری. 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد