چقدر امشب تو تنهایی و خلوت شبانه ام اشک ریختم و سبک شدم و چه خوب که لازم نبود هی الکی برم دستشویی و‌صورتم رو بشورم و دماغ قرمزم رو با مشغول کردن خودم تو اشپزخونه پنهان کنم. انگار باید امشب من به سایه بابت عکس استوریش پی ام می دادم و اونم حرف دلش باز می شد و تجربیات سخت این دو‌سالش رو که عمرا اگر فکر می کردم تو این موقعیت ها قرار گرفته رو برام بازگو می کرد تا به این باور برسم فرق ادم های موفق و ناموفق تو پافشاری برروی خواسته هاشون هست و بس، چیزی که من واقعا ضعف دارم و با اولین شکست سریع پا پس می کشم. من باید برای خواسته هام بجنگم و کم نیارم. من امشب به خودم قول دادم برای اهدافم، هرقدر دور و بعید برنامه ریزی کنم و با بالا و پایین شدن زندگی دست از تحققشون برندارم. من بخاطر اینده ی بچه هام هم که شده باید با انگیزه ای دوچندان تلاش کنم. 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد