امروز غمگینم. پرت شدم به روزهای کودکی و نوجوانی. به اینکه اگر پدر و مادرم برای اینده ام هدفمند پیش رفته بودن الان چقدر جلوتر بودم. اگر موقعیت مالی شون بهتر بود من الان خیلی وقت بود که ارشدم رو گرفته بودم و به احتمال خیلی بالا حتی دکترام رو. بچه های  دهه ی هفتاد کلاس رو کی می بینم با خودم می گم می تونستم تو اون سن تو همین نقطه باشم ولی اون موقع نشد که بشه. اعتراف می کنم از بچگی خیلی می فهمیدم خیلی بیشتر از هم سن و سال هام و الان می گم اصلا خوب نبود این خصیصه ام چون باعث شد بخاطر درکی بالایی که از شرایط داشتم خودم خودم رو عقب بکشم بی اینکه خواسته ام رو به لب بیارم. پسرک این خصیصه رو از من به ارث برده و من می ترسم بزرگتر که شد همه اش خواسته هاش رو سانسور کنه و به ما نگه چی می خواد و چی دوست داره چون من خیلی اینکار رو کردم خیلی خیلی بی اینکه حتی پدر و مادرم روحشون خبر دار بشه تو دل من چی می گذره. خیلی دلم می خواد همیشه با دخترک و پسرک دوست باشم تا باهام راحت باشن و حرف بزنن تا من بفهمم تو دل کوچولوشون چه خبره. خلاصه که امروز افتادم تو دور باطل غصه خوردن و اشک ریختن برای کارهایی که می شد تو سن کم انجام داد و من نتونستم انجام بدم. قدردان همسر هستم که با وجد سن بالایی که الان دارم به خواسته هام جامه ی عمل پوشاند و بهم کمک کرد به ارزوهای خاک گرفته ام برسم. ممنونم ازش که در کنارش به خیلی خیلی از ارزوهای قلبیم رسیدم که هیچ وقت رسیدن به اون خواسته ها برام عادی نمی شه و همیشه طعمش شیرین و لذت بخش هست برام. می دونم زندگی در کنارش بزرگترین پاداشی بوده که بهم بخشیده شده و امیدوارم اون هم از بودن در کنار من همین قدر خوشحال باشه. 

دلم می خواد برم سرکار اما نمی دونم بچه ها رو چیکار کنم، سر و سامان دادنشون و خدشه دار نکردن برنامه روتین شون خودش داستانیه و کلی هزینه مالی بهمون تحمیل می کنه که نمی دونم واقعا ارزشش رو داره یا نه و این دودلی مدام من رو به عقب برمی گردونه....

*روز دانشجو به همه ی دانشجوهای دانش جوی کشورم مبارک. 

نظرات 1 + ارسال نظر
نیره دوشنبه 18 آذر 1398 ساعت 19:50 https://bionvan.blogsky.com

اصلا غصه نخور
من سال 88 ارشد گرفتم نشستم تو خونه!!!
تو دوستانم هم هرکی دکتری گرفته دربه در دنبال کاره

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد