مدت ها بود، شایدم ماهها، صبح ها به سختی از خواب بیدار می شدم و شاید اگر اماده کردن صبحانه و ناهار بچه های سحرخیزم که گاها از هفت صبح می یان بالاسرم و بی صبرانه منتظرن که لحاف رو بندازم کنار و دوشادوششون بیدار باشم، نبود دوست داشتم تا لنگ ظهر بخوابم. فکر می کردم افسرده شدم، اما امشب فهمیدم کادو گرفتن خون ام اونم از طرف عزیزترینم و از نوعی که خیلی دوستش می دارم به شدددددت امده بود پایین و من نمی دونستم. 

امسال برای اولین بار از طرف پسرک کادوی روز مادر گرفتم. یه گل کاغذ رنگی که خودش تو کلاس درست کرده بود به همراه یه گل کاکتوس کوچولو. همیشه اولین ها خیلی شیرینن. خصوصا اینکه سه بار به فاصله ی یکساعت برام تکرار کرد"هپی مادرز دی"

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد