بعد مدتها این تعطیلات رو رفتیم سفر. هوا و طبیعت دقیقا همونجوری بود که همیشه دوست دارم باشه، یه تیکه از بهشت. کوهها غرق شده در مه،جنگلها سبز و مرطوب و خوشگل. کلا من عاشق هوای شرجی شمالم، پوست خشکم اونجا حسابی نفس می کشه و احساس شادابی می کنه. صبح به صبح به عشق دیدن منظره ی جنگل پنجره مون رو باز می کردم و بچه ها رو صدا می کردم که بیان و ببینن این طبیعت بکر و زیبا رو. تصمیم گرفتم تو سال جدید بیشتر از قبل برم مسافرت و خودمون رو بخاطر خورد و خوراک بچه ها تو خونه زندانی نکنم. این چند روز درسته غذای روتین همیشگیشون دچار وقفه شد و کلا تایم شام و ناهارشون بهم ریخته بود اما روحشون کلی به وجد امد و حسابی خوش گذروندن. تنها نکته ی دلگیر مسافرتمون خبر فوت پدر یکی از اقوام بود وگرنه سفری می شد بینظیر از هر لحاظ. 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد