تا حالا اینقدررررر از خونه موندن و رسیدن به کارهای دلیم لذت نبرده بودم که تو این یک هفته ده روز تعطیلی دارم با جون و دل کیف می کنم و یکسری از برنامه های عقب افتاده ام رو به روز می کنم. خیلی وقت بود از یار دبیرستانی به خاطر حجم کارهام بی خبر بودم که رفتم دیدمش و کلی دیدار دوساعت و نیمه مون به دلم نشست. دخترکش حسابی بزرگ شده و با دخترک بازی می کردن. کتاب "همسایه ها" م به اخرهاش رسیده و چیزی نمونده به اتمامش. البته دوست داشتم تو این تعطیلات یکم رو پروژه ی ترجمه ی کتاب کوبیت کار کنم که راستش اصلا دست و دلم نمی ره. چون واقعا زبانم در سطحی نیست که خیالم راحت باشه از ترجمه ی درستش و پیاده کردن مفهوم درست کتاب. متاسفانه این کتاب تو ایران ترجمه نشده و استادمون خیلی تاکید داشت که خوندنش خیلی می تونه مفید باشه برامون.
خیلی وقته برای بچه ها کتاب نخوندم و این موضوع واقعا ناراحتم می کنه. هربار که من می تونم بخونم اونا مشغول بازی ان و هربار اونا اماده ان من مشغول رتق و فتق امور خانه. ولی به خودم قول می دم که امشب این طلسم یکماهه رو بشکنم و سه تا کتاب درست و درمون باهم بخونیم.
خوشحالم برات
ممنونم عزیزم