ترمی که گذشت یه درسی داشتیم بس چغر و سخت و مبهم و استادی سختگیر که شش سال هم از من کوچکتر بود و ظاهرا هیچ گونه انعطافی از خودش نشون نمی داد و برای اولین بار در دوران تحصیلیم تصمیم گرفتم این درس رو برای شب امتحان نگذارم چون هم اصلا نمی شد اون حجم وسیع از مطالب حفظی رو یک شبه به خاطر سپرد و هم اینکه با حضور دو عدد جوجه که نه مریضیشون خبر می کنه نه بی خوابی هاشون باید اماده می بودم. با تمام سختی هایی که این درس داشت و انرژی هایی که از من گرفت روز موعود رسید، احساس می کردم ذهنم از خستگی به حالت خلسه رفته و دیگه فقط می خواد سر جلسه بره و بیاد بیرون و از این استرس مداوم یکماه و نیمه خلاص بشه. سر جلسه با دیدن اولین سوال پیچیده از فصلی که احساس می کردم خیلی بهش تسلط دارم وا رفتم سوال دوم دقیقا مربوط بود به اخرین مطلب فصل 4 که چون خیلی خسته شده بودم به صورت زیر چشمی نگاهش کرده بودم  و حالا بعنوان یه سوال چهار نمره ای پیش روم بود. سوال 4 ام بنظرم آمد درمورد یه مشت نظریه از ادمهای جورواجوره که فکر می کردم اونقدرها هم مهم نیست که بخواد سوال امتحانی بشه اما الان داشت تو برگه سوالات بهم دهن کجی می کرد. در کل جو امتحان بدجور من رو گرفته بود و با اعصابی خرد توام با بی تفاوتی سوالا رو جواب دادم و رسیدم به پاسخ دادن به سوال 4 که تازه تازه متوجه شدم سوال اون چیزی نبود که در وهله ی اول فکرش رو کردم و اتفاقا در مورد مبحثی که خیلی دوستش داشتم و بلد بودم بود. به جد می تونم بگم از سوال 4 موتورم روشن شد و یه لبخند کمرنگی رو لبم نشست و بعدم 5 رو جواب دادم و تازه تازه داشتم سوال 1 و جواب دادن بهش رو حلاجی می کردم که گفتن پنج دقیقه به اتمام امتحان فرصت باقیه. جمله ها دیگه تو ذهنم نقش نمی بستن و مجبور بودم خرجنگ قورباغه بدون توضیح اضافی به نکته های مهم تند تند اشاره کنم. وقتی امدم بیرون خیلی حال بدی داشتم، خیلی خونده بودم و نتونسته بود به خاطر خستگی بیش از حدم مطالب رو اونجور که دوست داشتم رو کاغذ بیارم. همسر بابت گرفتن نمره ی بالا باهام شرط بندی کرد و از اونجایی که مطمین بودم نمره ی بالایی نمی گیرم قبول کردم. جواب امد و در اوج ناباوری بالاترین نمره ی کلاس رو گرفتم و شرط رو شوربختانه به همسر باختم که البته دارم روش کار می کنم دلش بسوزه و ازم نگیره. خواستم این خاطره ی شیرین رو اینجا فقط و فقط برای خودم حکش کنم تا یادم نره که واقعا ادم نتیجه ی زحمتش رو می بینه حتی اگر در ظاهر امر همه چی جوری کنار هم قرار گرفته باشه که تو فکر کنی تمام تلاشت نقش برآب شده! شاید یه نمره ی ساده بود! یه 19 از یه درس سه واحدی و تخصصی، اما برای من نوری بود که تو دلم روشن شد و من رو مصمم تر از قبل کرد برای گرفتن نتیجه ی خوب و تلاش بیشتر.

نظرات 2 + ارسال نظر
marzi پنج‌شنبه 4 بهمن 1397 ساعت 14:11 http://rozegaremarzi.blogsky.com

خدا از زبونت بشنوه که بی نهایت به این مسیر و این نوع درس خوندن نیاز دارم.
کاش خدا کمک کنه این مریضیها کم بشه فرصت پیدا بشه واسه خوندن. آخه زمان داره میگذره و من روزها دارم وقت صرف موضوعات تکراری زندگی میکنم. بشور بساب بپز و ...

مطمینم با یک ذره همتت ایشالله حتما نتیجه می گیری. شاید باور نکنی منم خیلی نیاز داشتم و خیلی خیلی از خدا خواستم کمکم کنه و من بتونم وارد مسیری که همیشه ارزوش رو داشتم بشم.می دونم خدا برای تو هم می خواد حتما فقط قول بده تو همون زمان کم و اعصاب و روان بهم ریخته باز یه فرصتی باز کنی برای مطالعه روزانه ات، حتی شده کم روزی نیم ساعت، یکساعت.

marzi سه‌شنبه 2 بهمن 1397 ساعت 00:13 http://rozegaremarzi.blogsky.com

چقد حس خوبیه که نتیجه تلاشت اینجور زیبا مشخص بشه.
بابت موفقیتت تبریک میگم.

ممنون عزیزم. منتظر اون روز زیبا هستم که بیای و بگی که رشته ی مورد علاقه ات قبول شدی!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد