قلبم؟ اره فشرده است. مچاله شده است، منقبض شده است. روحم؟ داغون، افسرده، بی انگیزه. می گن صبح ها اگر بیدار بودی و انگیزه ای برای کندن از رختخوابت نداشتی بدون افسرده ای. چند وقته اینجوری ام؟ نزدیک پنج سال، این چند روز اخر شدیدتر شده. چرا؟ دوست ندارم در موردش حرفی بزنم، اینقدر برام گرون تموم شده این نوع برخورد و بی اعتمادی پشت قضیه که احساس می کنم کل وجودم بی تفاوت شده، سر شده، لمس شده. پشیمونم از ارتباطی که گرفتم باهاش؟ بگو یک درصد .پشیمونم از بازگو کردنش؟ صد در صد. اینجاست که ایمان می یاری به حرف اطرافیانت که همیشه بهت گفتن هر حرفی رو حتی در برابر اونی که خیلی دوست و رفیق می دونیش، نزن! سیاستمدار باش!!! چه  واژه ی کثیفیه این سیاست اما خوب گویا چاره ای نیست  دیر رسیدم به این واژه. ولی باز خوبه که دیرتر از اینی که هست نشد. صدبار دیگه هم تاریخ تکرار بشه باهاش حرف می زنم و شماره اش رو می گیرم اما امکان نداره دیگه حرفی تو این زمینه ها بهت بزنم یعنی دیگه امکان نداره، از بس که با بازخوردت من رو دلسرد کردی. 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد