امسال دقیقا پنج سال از اخرین روز کاریم می گذره و درست پنج ساله که بخاطر مادر شدنم،  کارم رو، تک تک پیشرفتهای اجتماعیم رو، بوسیدم و گذاشتم کنار. نمی دونم واقعا تو کشورهای جهان سوم مادرشدنت مصادف هست با درجا زدن مادر و رها کردن تک تک فعالیتهای اجتماعیش، یا تو کشورهای پیشرفته هم وضع به همین منوال هست. می خوام بدونم اونجا هم مثل اینجا دل پدر و مادر قرص نیست از گرفتن پرستار بچه و گذاشتن مهد؟ تازه به فرض قرصم بود درامد مادر دقیقا برابر با هزینه پرستار و مهد و سرویس رفت و برگشت بچه هاش می شه یا چیزی ته اش جیبش می مونه؟ الان یادم امد تو سریال "desprate housewives" "لینت" هم که خیلی تو کارش موفق بود و با بچه دار شدنش مجبور به استعفا شد، شد یه مادر بیست و چهارساعته خسته و افسرده! 

نظرات 3 + ارسال نظر
marzi پنج‌شنبه 1 آذر 1397 ساعت 11:01 http://rozegaremarzi.blogsky.com

آره عزیزم اگر کسی بخواد همه چی تمام باشه و همه ی کارهاش اصولی و دقیق پیش بره البته که اذیت میشه و شاید حالت افسردگی و یا سرخوردگی بهش دست بده.
به نظرم زیادی هم نباید آرمان گرا باشیم. ما معمولی هستیم. در حدی که بچه هات راحت و شاد باشن مادری کردنت کافیه. کاش بتونی از ساعت 8 شب تا مثلا 11 رو فقط به خودت اختصاص بدی. فیلم ببینی. کتابهای مختلف بخونی. موسیقی گوش بدی. با همسرت دونفره های عشقولانه داشته باشی.
یه پیشنهاد یه تایمی بچه هاتو بذار کلاس زبان. جوری باشه که هر دوش تو یه ساعت کلاس باشن.
اونوقت اون تایم رو صرف علایقت کن. برو باشگاه یا خودتم کلاسی چیزی برو. اینجوری نه کسی رو درگیر نگهداری بچه هات کردی نه از وظایف مادری ات کم کردی. اتفاقا هر سه تانون تو زمینه هایی پیشرفت میکنین و حس خوب بهتون دست میده. کلاس زبان این دوره زمونه واسه همه لازمه.

عزیزم من دقیقا دارم همین کار رو می کنم و بعد خوابیدن بچه ها در کنار همسر به دلمشغولی هامون می پردازیم. در حال حاضر پسرم کلاس زبان و نقاشی می ره اما بهت گفتم فعلا دخترک سنی نیست که بتونم اون رو هم کلاس ثبت نام کنم و باید بزرگتر بشه و از پوشک گرفته بشه که بتونم اسم اون رو هم بنویسم و تایم ازاد برای خودم داشته باشم.

مامان سه‌شنبه 29 آبان 1397 ساعت 17:32 http://twinyss.blogfa.com/

سلام دوست عزیز
بهتون بگم که اینجا هم دل پدر و مادر ها قرص نیست بچه های من پیش دبستانی می روند ولی مدرسه و پیش دبستانی یک جا هستند و مدرسه ها مختلطه!!! خیلی می ترسم که از بچه های بزرگ تر از سنشون چیز هایی بشنون که مناسب نیست...صحنه هایی ببینن که نباید ببینن ولی خب چی کار می تونم بکنم؟ من باید برم سر کار و بچه ها هم مجبورن برن مدرسه...

سلام عزیزم. خیلی ممنونم که نظرتون رو گفتید. الهی که همه ی بچه های دنیا توی یه محیط امن با ارامش بزرگ بشن

marzi سه‌شنبه 29 آبان 1397 ساعت 11:33 http://rozegaremarzi.blogsky.com

برای منم همیشه سوال بوده که مادر شدن یعنی دست کشیدن از همه ی آرزوهای شخصی مادر!!!
و این خیلی حس بدی به زن میده. واسه همینه خیلیها دیگه دوست ندارن بچه دار بشن یا اگر شدن افسرده میشن. اما تعدادیشونم با پرستار و مهد به کار و زندگیشون میرسن!
ولی واقعا درست ترین کار چیه؟!
من چون خودم ناباروری و سقط و بچه نداشتن رو خیلی تجربه کردم و بحث بچه داشتن برام مثل یه چیز دست نیافتنی شده یه چیزی شبیه آرزو ، حس میکنم اگر مادر شدم کلا کار و وظیفه مو تربیت انسان و بچه ام میذارم.
می شناسم زنانی رو که سرکار نمیرن و خانه دارن و بچه هاشون در آرامشی که مادر خونه به خونه داده بزرگ شدن و خود خانم هم به قرارهای دوستانه اش تونسته برسه. سفر بره و تفریحات تو جمع داشته باشه. فقط یکم مدیریت زمان میخواد و یکمم روحیه پذیرش اینه مادر بودرن خودش بزرگترین و مهم ترین شغل دنیاست.
حتی آدم میتونه همزمان با رشد بچه اش خیلی چیزها رو تجربه کنه. مثلا وقتی میبردش کلاس موسیقی واسه اینکه بتونه باهاش کار کنه خودشم یاد میگیره. میتونن باهم برن ورزش مثل پیاده روی و شنا. میتونن باهم برن سینما و فیلم ببینن ولی خب باید یکمم انعطاف پذیر بود.
ولی کسی که بچه رو غل و زنجیری به دست و پاهاش می بینه از هیچ چیزی تو زندگی لذت نمیبره حتی اگر بهترین شغل هم بهش بدن.

حقیقت اینه که من هیچ وقت اشتیاقی برای بچه دار شدن نداشتم و بچه های مردم رو دوست داشتم اما هیچ وقت تو خودم نمی دیدم یه روزی مادر بشم. از قضا ازدواج کردم و بابای بچه هام عاشق بچه بود و نمی شد اون رو به ارزوی به حقش نرسونم. اشتباه من اینجا بود که باید قبل ازدواجم بهش می گفتم بچه ای نمی خوام. باز یکی از مشکلات من اینه که یه وسواس خاصی تو قبول مسئولیت دارم یا نباید قبول کنم یا وقتی قبول می کنم باید به بهترین شکل اجرا بشه. به یاد ندارم تو این پنج سال با وجود داشتن بچه هایی به غایت بدغذا وعده ای درست نکرده باشم و از وظایف مادرانه ام شانه خالی کرده باشم. همین مسئولیت پذیری بالام خیلی خسته ام می کنه چون فرصتی برای علایق و دلمشغولی های من مادر باقی نمی گذاره خصوصا اگر دوتا باشن اونم با اختلاف سنی کم! راست می گی با بچه ها بچگی کردن زیباست اما نه دست تنها. بارها ازم پرسیدی چرا مادر تنها، چون دست تنهام و نمی تونم جز خودم رو کمک مادر خواهر یا حتی دوستی حساب باز کنم. همسر هم که صبح تا شب سرکاره وقتی می رسه خونه بقدری خسته است که ولی خوب بازم کمک حاله. نمی دونم شاید این چیزی که گفتی برای تک فرزند یا رده ی سنی بالاتر جواب بده چون همین الانش نه من پسرک رو می تونم ببرم سینما نه کلاس موسیقی چون دخترک سنی نیست که بتونه پابه پای بردارش اونم تو کلاسا شرکت کنه. بنابراین فعلا هرسه مون محکوم به خونه موندنیم و خیلی کم پیش می یاد برنامه ای هردوشون بتونن ازش لذت ببرن و منم بتونم به ارزوهای خاک گرفته ی خودم بپردازم. بنظرم من چون اولویت اولم شدن بچه ها و از خودم و موقعیت های اجتماعیم مجبور به کناره گیری شدم اینقدر دارم ازار می بینم و گرنه کم نیستن دوروبرم مادرهایی که الویت اول خودشونن و بچه الویت دوم. و بچه رو سپردن دست پدره و روزهای تعطیل و وسط هفته مادره ساز خودش رو می زنه می چسبه به دل مشغولی های خودش بی اینکه بخواد خودش رو درگیره خورد و خوراک و اسایش روحی فرزندش بکنه و براش مهم نیست از سه وعده غذایی چند وعده می خوره و خواب شبانه اش به موقع هست یا نه! نمی دونم شایدم من خیلی سخت می گیرم به خودم! بچه هلی بدغذای من باید هرسه وعده رو بخورن، صبح ها زود بیدار بشن و شبا هشت بخوابن. همین دو مورد غذا و خواب باعث شده من پنج سال تمام وسط هفته مهمونی نرم و جز خونه ی مادر خودم و مادر همسر که راحت می تونم بهشون بگم وعده غذایشون چیزهایی باشه که بچه ها می خورن، جای نمی رم و اگرم سالی یکبار مجبور بشم مهمونی برم که بامیزبان رودربایستی دارم حتما غذای بچه ها رو می پزم و می برم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد