اگر بگم روز اول دانشگاه حسابی تو ذوقم نخورد دروغ گفتم. کلاسی که نه ماژیک داشت نه تخته پاک کن، نه روشنایی. مدام از یه دانشکده پاسمون می دادن به دانکشده دیگه و دقیقا حکایت قیف و قیر بود. استادی که چهل دقیقه تمام پس از حضورش در کلاس اجازه داده بودن دانشجوهایی که باهاشون پایان نامه برداشتن بیان وقت کلاس ما رو بگیرن و بعد اعتراض مون تا اخر وقت فقط لطفا کردن اسم هشت فصل رو پای تابلو نوشتن و تا اخر وقت داشتن ده نفر ادم رو گروه بندی می کردن برای کنفرانس. یعنی قشنگ احساس می کردی ذره ای سواد نداره. اونوقت دکتر دکتر کردن دانشجوها لحظه ای از دهنشون نمی افتاد. 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد