اولین بار که به طور جدی باهاش ارتباط برقرار کردم زمانی بود که بابت بیمه دوران بارداری یکسری اطلاعات می خواست و شمارهامون رو باهم رد و بدل کردیم. پسرک تازه دنیا امده بود و از طریق وایبر و بعدها تلگرام هرازگاهی باهم در ارتباط بودیم. خونه ی خیلی خوشگلی داشتن که هربار با امدن بهار عکس های زیبایی از حیاطشون که از نظر من تکه ای از بهشت بود رو می فرستاد و همیشه هم می گفت بیا شهرمون. چند روز پیش پیغام زد "قول داده بودم هروقت می یام تهران خبرت کنم و من الان تهرانم" دیروز صدای قشنگش رو برای اولین بار تلفنی شنیدم و امروز روی ماهش رو دیدم. به معنای واقعی جذب سادگی و زیبایش شدم، عاشق اون لهجه ی شیرین قشنگش، عاشق مادرانه های پرمهرش و اون نگاه محجوب و نافذش. واقعیتش قبل دیدارمون فکر می کردم دختری باشه خیلی رک و بی تعارف کمی تا قسمتی ابری کم احساس، اما از همون لحظه ی اول و در اغوش کشیدنمون احساس صمیمیت کردم و خیلی زود فهمیدم می تونیم راحت باهم از هردری حرف بزنیم .اعتراف می کنم به همسر گفتم احتمالا خیلی زود برگردم خونه اما وقتی هوا تاریک شد و هنوز دلم نمی خواست دل بکنم ازش، فهمیدم تونستم باهاش ارتباط بگیرم. تیر آخر رو زمانی به قلبم زد که بی محابا یه دفعه محکم دستم رو گرفت تو دستش و من فهمیدم بیشتر از اینکه اهل ابراز محبت زبانی باشه، تو عمل دوستیش رو، محبتش رو اثبات می کنه. وقتی یه دفعه پرید و شاخه ی بید مجنون رو گرفت دستش، فرصت نشد بهش بگم تو تمام درختای دنیا برای من بید مجنون یه چیز دیگه است... موقع خداحافظی بالای سه بار تنگ در اغوش کشیدمش، انگاری داشتم ذخیره می کردم مهر و محبتش رو برای دیدار بعدیمون که نمی دونم قراره کی و کجا دوباره صورت بگیره. امیدوارم اینقدر که من مجذوب این دوستی شدم اونم تمایل به ادامه ی دوستیمون داشته باشه که دوست دارم تداوم داشته باشه این رشته ی محبت بین دلهامون. 

نظرات 1 + ارسال نظر
مائورین شنبه 7 مهر 1397 ساعت 23:24

ممنونم گلم جالبه برام که شک داشتی ولی تو جزئی از روح منی والا همدیگرو نمیدیدیم اونقدر با منی که دلم برات تنگ نمیشه چون پیشمی مسافت فیزیکی برام معنا نداره همیشه شاد باش و سلامت

عزیز دلمی. خیلی دوستت دارم دوستم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد