سالی دوازده ماه خونه ی من پرنده پر نمی زنه و ایام هفته مون در سکوت کامل سپری می شه، اونوقت با امدن مادر همسر و مامان، دخترعمه و برادرزاده جانم تصمیم به آمدن می کنن و همگی هم در ساعات متفاوتی از یکروز می یان و عجیب تر از اون می مونن :)))  از اونجایی که برادرزاده جان دوست داره تو سینما فیلمهای کمدی ببینه فقط، شال و کلاه کردیم و دوتایی رفتیم فیلم " هزارپا" رو دیدیم. اگر به من بود دوست داشتم"دارکوب" رو ببینم اما خب چون میزبان بودم ترجیح دادم دل برادرزاده جان رو شاد کنم و خیلی خارجکی طوری درست دقیقه ی نود به سینما رسیدیم و کد رزرو پارکینگ و بیلیط رو دادیم بدون کوچکترین اتلاف وقتی وارد سالن شدیم و فیلم رو دیدیم. اعتراف می کنم خیلی خندیدم و یه جاهایی حتی دلم خواست همسر جان هم کنارمون بود و سهیم در این لحظات شاد. 

دخترک به طرز وسحتناکی خوشمزه و شیرین زبون شده و روزی هزاربار می خوام بمیرم براش. فوق العاده شیطون اما بامزه است. روزی ده بار خرابکاری می کنه و پانزده بار با اون زبون چرب و نرمش گوش ادم رو مخملی. یه وقتایی برای حساس نشدن پسرک مجبورم جلوی خودم رو بگیرم تا دخترک رو از عشق نچلونم. 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد