چرا اینقدر فیلم های ایرانی تلخ و غمگین شدن. همه اشون شدن مصیبت نامه. از "بدون تاریخ بدون امضا" بگیر تا "بلوک 9 خروجی 2"، "تابستان داغ" و این اخری "گیتا". با هرکدوم از این فیلم های نامبرده به پهنای صورت اشک ریختم و زیر و رو شدم. گاهی می گم کاش برخلاف عادت و علاقه ام اول برم خلاصه ای از فیلم رو بخونم بعد بشینم ببینم اما هربار هیجان ندونستن وادارم می کنه چشم بسته بی هیچ مقدمه ی پس و پیشی در خصوص فیلم بشینم سرش.انگاری دوست دارم با ندانستن فیلم خودم رو غافلگیر کنم.

"متین" فیلم  "گیتا"رو که می دیدم انگاری دارم پسرک خودم رو می بینم که قد کشیده و سال های جوانیش رو داره دور از من با فرسنگها فرسنگ فاصله از قلبم، می گذرونه. راستش از همون شروع فیلم قلبم فشرده شد. به راستی که بچه ها هیچ وقت این سن نمی مونن و روزی می شه که من گریزان از بازی کردن باهاشون له له یک دقیقه به اغوش کشیدنشون رو خواهم داشت. منی که غذا پختن و شستن و اتو کردن لباسشون مهمتر از وقت گذاشتن براشون و دایناسور و لگو بازی کردنه. چرا همه اش یادم می ره این روزها و این سختی ها گذرا هست و باید خوشحال باشم که کل دنیاشون من هستم و پدرشون؟ چرا هربار دخترک وسط کارهای روزمره، درست در حین رنده کردن پیاز کباب تابه ای یا ماکارانی درخواست بغل می کند و من هربار می گم الان نمی تونم؟ یا وقتی پسرک با ذوق و شوق از من می خواد دستش رو بگیرم و برم اتاقی رو که با یه دنیا ذوق مرتب کرده رو نشونم بده،مدام معطلش می کنم و می گم بذار این کارم رو هم بکنم و می یام؟ کاش دفعه ی بعد که دخترک چسبید به پام و پسرک کلافه ام کرد بابت وابستگی هاش، یادم بمونه حسرت این روزها در اینده ای نه چندان دور. 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد