بعد از پنج شش روز میزبانی، مهمون ها صبح رفتن. واقعا فکر می کنم این چند روز رو زندگی نکردم از بس روی دور تند بودم. واسه خونه مون گلدانهای رنگی رنگی خوشگل خریدیم و هربار از پنجره ی بدون پرده مون بهشون نگاه میکنم دلم شاد می شه. خواب بچه ها تو فروردین ماه اساسی بهم ریخته باید از امشب ان شالله بریم رو دور سروقت خوابیدن. یک کار بسیار مهمهم دارم که باید تو این ده روز باقی مونده یه سر و سامانی بهش بدم که عجیب روح و روانم رو تحت شعاع خودش قرار داده. 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد