سالهاست می شناسمش، تو خانواده ی ضعیفی بدنیا امده پدرش را  در نوجوانی از دست داده و یه جورایی از همان سن کم در کنار مادرش، شده نان اور خانه. درست از زمانی که شناختمش چیزی بالغ برنه سال، از کارفرمایش ناراضی است و به قول خودش دنبال کار.  اما هنوز که هنوز محیط کارش رو عوض نکرد و هرسال شب عید می گوید این اخرین سالیست که پیشش هستم و از فروردین می روم دنبال کار اما ان فروردین هیچ وقت از راه نرسیده و گویا نخواهد رسید. بعضی ها فقط ناله کردن رو خوب بلد هستن متاسفانه و مرد عمل نیستن. بارها گفتم فلان مدرک کامپیوتر را بگیر یا فلان مدرک حسابداری را یا فلان مدرک فنی حرفه ای را، هربار گفته پول ندارم اما به دو هفته نرسیده با ذوق گوشی دو میلیون تومانیش را نشانم می دهد، یا جوری لباس می پوشد که گویا ذره ای مشکل مادی ندارد. به تازگی شکست عشقی خورده و می گویمش بیا پیشم چند ساعتی حرف بزن و سبک شو، می گوید دوست دارم بیایم ولی پول ندارم! !! شبش پیشنهاد شغلی می شود که درامد خوبی دارد و همه جوره با شرایطش سازگار است، اما حاضر نشد ذره ای تامل کند و بلافاصله گفت نه حوصله ندارم! می خواهم بگویم برخی از انسانها خودشان به خودشان مجال تغییر و تحول و احیای شرایط مطلوبتر را نمی دهند و همواره از زمین و زمان شاکی اند که چرا فلان هستند و چرا بهمان و لحظه ای فکر نمی کنند که شاید علت اصلی ابقا شدنشان در این شرایط راکد، خودشان هستند و خودشان. 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد