وقتی برام مسئله ای غمبار پیش می یاد که هضمش سنگین و زمانبر هست ناخوداگاه می رم تو فاز سکوت. چندبار صفحه رو باز کرده باشم و زل زده باشم به این کادر سفیدرنگ خوبه؟ چندبار صبح به صبح تکرار کرده باشم که خواهرک رفت اون سر دنیا برای سروسامون دادن زندگیش و خوشحال باش از اینکه برای رسیدن به اهداف و ارزوهاش قدم برداشته، اما مگه این دل لعنتی این حرفا و توجیحات حالیشه و فقط بلده وقت و بی وقت تو خلوت و تو شلوغی بباره و بباره. چقدر سخت بود بی تو بردن پسرک به پارک دم خونه ی مامان اینا. پارکی که وجب به وجبش من و تو در کنار هم خاطره داشتیم.هر طرف سر می گردوندم تو بودی جلوی روم. با همون شال سفید نخی و مانتوی همیشه خنکت و عینک آفتابیت. از هر طرف صدای خنده های از ته دل پسرک هامون بود و کنترل شیطنت های دخترک و خریدن کرور کرور نازش توسط خاله ی عزیز کرده اش. آخ که تیر آخر رو سوار شدن به چرخ و فلک به سینه ام زد و من اون بالا بالها تو اوج آسمون بی صدا و ترس از غصه خوردن پسرک زیر عینک دودیم بی صدا به پهنای صورت باریدم. تو فقط برام یه خواهر نبودی، جای تک تک دوست های نداشته ی زندگیم رو پر کرده بودی، جای مامان پیرمون حتی، برام مادری کردی. چندبار ویارونه برام درست کردی و بی خبر اوردی خونه ام؟ چندبار برای اثاث کشی هام بی اینکه ازت بخوام امدی و سروسامون دادی برام همه چی رو؟ نگفتی الان گوشه گوشه ی اشپزخونه ام یاد تو رو برام زنده می کنه؟ نگفتی دیگه نمی تونم لوبیاپلو بخورم و یادت نکنم؟ نگفتی کمر خواهر ته تغاریت می شکنه از حجم غصه و دوری از روی ماهت و دستای گرم همیشه مهربونت؟ هنوز منگم و هرروز می شینم ساعتها فکر می کنم که این حفره ی بزرگ دلتنگی و دوری ازتورو با چی باید پر کنم و چه جوری تاب بیارم و نفس بکشم هوای بدون نفس های تو رو .... 

نظرات 1 + ارسال نظر
بهار شیراز شنبه 18 فروردین 1397 ساعت 14:01

خدا پشت و پناهش
هر جا هست موفق و پیروز باشه...برات ویزا میفرسته میری دیدنش ب زودی

قربون محبتت و کامنت پر مهرت بهار جانم. منور کردی اینجا رو
آرزوی قلبی منم موفقیتش هست.
ایشششششششششالله

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد