یک روز کامل برای خودم بودم، فارغ از دغدغه ی بچه ها و مسئولیت اشان در خانه. صبح زود از خانه زدم بیرون و دو ساعت تمام در کنار دوست به یاد دوران دانشجویی و دوران شاغلی سنگفرش های ولیعصر را متر کردیم و حرف زدیم، حرف زدیم و خندیدیم، حرف زدیم و بغض کردیم، حرف زدیم و من درس گرفتم از فعل خواستنی که صرف کرده بود و بهای سنگینی به اندازه ی تک تک روزهای جوانیش که تسویه حساب کرده بود. کافه گردی کردیم همراه با دوستان جان و بی اغراق ساعتها حساب زمان و مکان را نداشتم و غرق بودم در دنیای بی دغدغه و شیرین این چند ساعته ام که بعد روزها بچه داری با کمک مهربان همسر به خودم مرخصی داده بودم. زمان گذشت و گذشت و جایی رسید که دیگر در کنج کافه حرفها رو نمی شنیدم و دوستان رو نمی دیدم و دلم هوای خانه را داشت با ان دوتا جوجه طلاییش که نفسم به نفسشان بند بود. غروب بود که رسیدم خانه و هرسه شان رو تنگ به آغوش کشیدم و احساس کردم به اندازه ی روزهاااا ازشان دور بودم. امسال بهترین روز مادر را داشتم و ساعاتی طولانی بی هول ولا برای خود خودم بودم و بس .

نظرات 1 + ارسال نظر
فنجون شنبه 19 اسفند 1396 ساعت 08:48

روزتون مبارک مامان جانی ... چه هدیه خوبی به خودت دادی ... همیشه شاد و سرحال باشی

ممنونم فنجون جونم
روز شما هم مبااااارک
اره واقعا بسیااااار به جا بود و کلی روحیه ی داغونم رو شاداب کرد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد