دخترک به طرز عجیبی این روزها خوشمزه و خوردنی شده و یه ادا اطوارهایی داره که ادم دوست داره درسته قورتش بده. از اونطرف پسرک مهربونم حسابی بزرگ شده، مرد شده، حامی خواهرش و من شده. بچه ها تو تایم بیشتری می تونن خودشون خودشون رو سرگرم کنن و بخندن. یه وقتایی دلم ضعف می ره واسه صدای خنده هاشون که البته بی برو برگرد اخرش به داد و فغان و دعوا منجر می شه. به پسرک می گم مامان خواهرت هنوز کوچولوئه بگذار یه کم بزرگتر بشه می تونید کلی باهم بازی کنید. می گه مامان خواهری بزرگتر شد و تونست با من بازی کنه دیگه شما و بابا با من بازی نکن. یعنی من هلاک این استدلال منطقیش شدم و از حدا خواسته گفتم بااااااشه. 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد