می دانی! امروز یکی از بزرگترین و مهمترین و زیباترین شنبه ای بود که در تمام هشت سال گذشته داشته ام. هشت سال را به امید رسیدن این روز ذره ذره پس انداز کردیم و بلاخره صاحب خانه ی آرزوهایمان شدیم. می دانم کمی با ان خانه ای که رویاپردازی می کردم فاصله دارد اما با تمام کم و کاستی هایش، برای من زیباترین خانه ی دنیاست که قرار است بشود مامن ارامش و اسایش خانواده ی کوچک ام. بشود خانه ی آرزوهایمان. قرار است کلی آرزوهای خوب خوب ببافم و در زمان موعدش به تن کنمشان. مثل همین بزرگترین آرزوی دیرینمان که بلاخره جامه به تن کرد. 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد