یه دستم به سرخ کردن سبزی قرمه است یه دستم به گذاشتن نهار پسرک و یه دستم به شستن ظرفها که دخترک مدام می یاد آشپزخانه و آویزان پاهایم می شود و درخواست اغوش دارد چندین بار بغلش می کنم و دوباره زمین می گذارم که به کارهایم برسم که وقت تنگ است  اما مگر دخترک راضی می شود، با عصبانیت سرش داد می زنم، هاج واج نگاهم می کند و هیچی نمی گوید و من مشغول کارهایم می شوم یه آن به خودم می یایم و می بینم پنج دقیقه هست که نه دخترک رو می بینم نه صدایش رو می شنوم دنبالش می گردم و کوچولوی مو فرفریم را در حالی که کنار مبل دراز کشیده می یابم که ارام ارام با خوردن یقه ی لباسش  مشغول است. با شرمساری تمام محکم به اغوش می فشارمش و روی ماهش را می بوسم. از ان لحظه تا به حال این جمله درسرم دوران دارد "وای به روزی که کودکت تو را مامن ارامش خود نداند و آن را جایی دیگر بجوید".

نظرات 1 + ارسال نظر
نیوشا یکشنبه 22 مرداد 1396 ساعت 09:07

منم زیاد داد میزنم سر دخترک
مامان خوبی نیستم!

خوش به حالت که خوب می تونی مدیریت کنی
من دارم از نفس می افتم!

منم خیلی جاها کم می یارم نیوشا جان و خیلی وقتها از مادرانه هام راضی نیستم اما چه می شه کرد ما هم ادم هستیم و گاها کم می یاریم و خوبیش اینه که خودمون ته دلمون می دونیم پاش برسه حاضریم جونمون رو هم برای بچه هامون بدیم و هیچ کس اندازه ی ما خیر و صلاح بچه هامون رو نمی خواد
پس اینقدر به خودت سخت نگیر و بدون برای دخترکت بهترین مامان دنیایی!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد