اخ که راست گفتن پدر و مادر حاضرن بدترین دردهای دنیا رو تحمل کنن اما نبینن خاری بره تو پای پاره ی تنشون. اخ که مردیم و زنده شدیم تا پسرک رو ببرن عمل و بعدش بیارن تو بخش. اون سه ساعت دوری و بی خبری اندازه ی سه سال گذشت! شکر خدا عمل موفقیت امیز بودو پسرک فراتر از انتظارمون ظاهر شد و خوب تحمل کرد درد بعد از جراحات رو. بمیرم براش که هیچ تصور و ذهنیتی از عملی که قرار بود روش انجام بدن نداشت و بعد عمل فقط سکوت کرد و در برابر قربون صدقه هام لام تا کام حرف نزد. انگاری حس کرده بود بهش خیانت شده اونم خیانت از طرف قابل اعتمادترین ادمای زندگیش.  

نظرات 1 + ارسال نظر
فنجون شنبه 7 مرداد 1396 ساعت 08:42 http://embrasser.blogsky.com

آخ آخ قربون این مرد کوچک بشم من ... هزار ماشالا بهش که خوب تحمل کرده و عمل هم موفقیت آمیز بوده:)

اولش اومدم طبق عادت بگم ایشالا عمل زایمانش :))))

ممنون فنجون جونم! مرسی که این مدت با کامنت هات پیگیر سلامتی پسرک بودی. الهی که هیچ وقت هیچ بچه ای گذرش به بیمارستان و عمل نیافته که خیلی گناه دارن.
واااای عمل زایمانش خیلی خووووب بود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد