دخترک تقریبا از پنج ماهگی اسمش رو می شناخت و واکنش نشون می داد و از همون موقع ها تقریبا بهم "مم" میم به فتح می  گفت. بعدها شد "ماما" و بعدتر شد" مامان".میم ها به فتح. الان " به به"، " دادا" به معنی داداشی، " آبا" به معنی بابا، "دار" به معنی استار(ستاره)، "داغ" به معنی همون داغ، "نه" رو قشنگ می گه. البته خیلی آواها رو هم صداش رو در می یاره مثلا " اوخخخخخ" گفتنش خیلی با نمکه. یه بازی هم داریم به اسم "دوپس" بازی تا بهش می گم بیا دوپس بازی کنیم بی برو برگرد سرش رو می یاره و می زنه به پیشونیم و کلی باهم می خندیم. 

پسرکم سومین روز مهدش تموم شد و کماکان دوست داره من باشم. روز سوم به من گفتن برو تو محوطه وقت رفتن که شد بیا دنبال پسرک. با بغض با من خداحافظی کرد و من بعد دو ساعت اومدم دنبالش. وقتی گفتن پسرک حاضرشو مامان امده دنبالت زد زیر گریه و گفت نه مامان من نیومده و تا من رو دم در دید پرید بغلم و اشک ریخت. امیدوارم گل پسزم این مرحله ی جدایی از من و مستقل شدنش رو به سلامت از سر بگذرونه و کم کم یاد بگیره بدون حضور من از زندگی لذت ببره. 

نظرات 1 + ارسال نظر
فنجون چهارشنبه 6 اردیبهشت 1396 ساعت 09:17 http://embrasser.blogfa.com

میخونمتون و از اینکه انقدر احساسات مادرانه اتون رو لطیف مینویسین لذت میبرم ... شاد باشین و سایه اتون بر سر کوچولوها مستدام

سلااااام. ممنونم فنجون جون. با عرض شرمندگی باید بگم منم همیشه می خونمت از سفرنامه هات تا شیرین کاری های قندون اما ببخش که خیلی خیلی کم کامنت گذاشتم برات. برای خودت و خانواده ی سه نفره ات بهترین های دنیا رو ارزومندم عزیزم و بدون که مطالبت همیشه بهم انرژی مثبت داده و دنیا دنیا ازت ممنونم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد