دردهای من

جامه نیستند 

تا ز تن در آورم

"چامه و چکامه" نیستند 

تا به رشته سخن در آورم

نعره نیستند

تا ز "نای جان"برآورم

دردهای من نگفتنی 

دردهای من نهفتنی است.

...

انحنای روح من

شانه های خسته غرور نن

تکیه گاه بی پناهی دلم شکسته است

کتف گریه های بی بهانه ام

بازوان حس شاعرانه ام

زخم خورده است

دردهای پوستی کجا؟

درد دوستی کجا؟

...

بعد مدتها امروز عجیب دلم شعر خواست. تازه فهمیدم هروقت دلم خیلی غمگین باشه دلش شعر می خواد ... 

نظرات 1 + ارسال نظر
سمانه چهارشنبه 7 مهر 1395 ساعت 14:22

منم عاشق شعرم.مخصوصا با صدای بلند بخونمش.حس بگیرم!!!یه زمانی هم کلا شعرارو تو دفتر مینوشتم.حس خوش خطی داشتم اخه!

ای جان دلم به این همه ذوق و شوق

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد