دخترک ساعت هاست خوابیده و قاعدتا باید از این فرصت نهایت استفاده رو می کردم و می خوابیدم که البته سعی ام را کردم حتی اما چه کنم که ذهن خسته و آشفته این روزهایم دکمه شاتینگ دان ندارد و یکسره نیمکره چپ و راستم خاطرات گذشته و حال و نگرانی های آینده رو در پس زمینه ی ذهنم به تصویر می کشند و آرامش و خواب آسوده را از من گرفته اند.
خسته ایم این روزها و این خستگی جسمی به خستگی روحی ام دامان زده و این سکوت شب و این تنهایی های چند ساعته که هربار همسر می رود تا پسرک را بخواباند و خودش در کنارش بخواب می رود و من می مانم و دنیایی از سکوت و فکر و خیال نرم نرمک آزاردهنده می شود برایم. روزها به شوق آمدن همسر و خوابیدن پسرک و دخترک و خلوت دو نفری شبانه امان سختی های بچه داری را به جان می خرم اما در اکثر این شب های گذشته اخر شب من می مانم و حوضم.
خسته ام. بسیار بیشتر از انچه که چشمهای به گود رفته ام نشان دهند و یا حتی موهای شانه نزده ام.
عزیزم.امیدوارم خدا بهت توان و قدرت بده.همینکه همسرت اینقدر خسته س که زود خوابش میبره یعنی خدارو شکر مرد پرتلاشیه.مردی که خسته نشه یعنی کار نکرده
ای جانم. ممنون از دلداری هات
حال روز تو و خانوم دکتر را که می بینم از چند ماه آینده خودم هراس دارم
نه نیوشا جان اینقدرا هم سخت نیست یعنی هستا اما در کنارش شیرینی هایی هم داره که زندگی رو قشنگ می کنه.