78

از تعطیلات نیمه ی خرداد به این ور روزهای سختی را پشت سر گذاشتیم و هر چهارتایی مان مریض شدیم و پسرک نوع مریضی اش با ما فرق داشت که نتیجه ی بردنش به بیمارستان برای معالجه ی خواهرش بود و احتمالا مریضی را از محیط آلوده ی آنجا گرفت و دو شب تمام تب و استفراغ داشت و بعد آن اسهال. خیلی پسرکمان چاق بود و وزن نرمالی داشت، الان شده پوست و استخوان. از حال و روز خودم هم نگویم که کلا شده ام یک مادر کم حرف و گوشه گیر بی نهایت بی حوصله. گویی این دنیا با این عظمتش هیچ چیز ندارد که دلم را به آن خوش کنم و با یادآوریش در خلوت لبخندکی حتی بزنم. 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد