نمی دانم چرا روزه ی سکوت گرفته ام. می توانم از این روزها کلی حرف بزنم، از روند رشد دخترک و رابطه ی شیرین پسرک با خواهرش. از دغدغه های این روزهایم، از جابجایی آتی خانه مان گرفته، تا قراردادهای کاری مان که آنجور که باید پیش نمی روند و من این روزها علاوه بر بی خوابی، بی حوصله ام.
اعتراف می کنم داشتن دو کودک با اختلاف سنی کم که بزرگتر انقدری بزرگ نشده است که حرفهایت را درک کند بسیار سخت است، چه برسد به دوقلوداری و چندقلو داری که خداوند باید صبر فراوانی به آن پدر و مادر عطا کند.
این روزها دلگیرم از خدایم. خدایی که با او عهدهایی کرده بودم و عاجزانه خواسته بودم مرا به انچه می خواهم برساند اما روز به روز بیشتر از دیروز ثابت می شود برمن، که خلاف میلم شده است همه چیز.
ببین عزیزم دل خور نباش
دلگیر نباش از خداوند
باور کن هر اتفاقی که برامون رخ می ده حکتی توش هست
ببین من الان دارم قرآن رو دور می کنم با معنیش می خونم الان جزء 5 هستم تا اینجا چند بار یاداور شده ما برای بنده خود بدی نمی خواهیم هر زیانی به شما برسد از خودتان است....
امیدوارم آروم تر بشی و اوضاع رو روال و میل شما باشه
ممنون عزیزم. از یادآوریت قوت قلب گرفتم.
خدا کنه خدا بعدا حکمتش رو هم بهمون نشون بده!