67

21 روز از آمدنت به جمعمون می گذره. 21 روزه که شب تا صبح بیداری و صبح تا شب خواب. اینقدر کوچولو و نحیفی که آدم نمی دونه در برابر این همه عجز و ناتوانی و ظرافت در برابر بی خوابی های پی در پی، جز لبخند و آرامش زبان به چی باز کنه. برادر کوچولوت خیلی دوستت داره و وقت و بی وقت برروی پیشانی و لپ هات بوسه می زنه و پتو و کریر و یه سری از لباس هاش رو به تو بخشیده و شکر خدا بهت حسودی نمی کنه. بابای مهربونی داری عزیزکم که این روزها حسابی هوای مامان رو داره و تو شب بیداری های بزرگ شدن شما، شریک راه مامانه و این فرصت رو می ده که در طول شبانه روز چند ساعتی بخوابه و استراحت کنه. خوبه که فاصله ات با داداشت اونقدری زیاد نیست که فراموش کرده باشم این روزهای سخت رو و غافلگیر نشدم مثل بار اول. خدا به من و بابایی صبر و آرامش بده تو پشت سر گذاشتن این دوره ی سخت. 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد