61

بلاخره دخترک شیرینمان بعد ساعتها معطلی در بیمارستان و بلوک زایمان، بعلت بیمار اورژانسی دکترم، ساعت ۱۱:۳۵ دقیقه روز چهارم اردیبهشت ماه، پای به عرصه ی گیتی گذاشت. اعتراف می کنم روز بسیار سخت و خسته کننده ای بود. از شش صبح حاضر و آماده در بیمارستان بودیم و منتظر پذیرش و کارهای اولیه بستری شدن که متوجه شدیم عمل من به تاخیر افتاده و این تاخیر شش ساعته خیلی روح و جسمم را آزرد جوری که نتوانستم از همان ساعتهای اولیه ی تولد دخترکمان از حضورش لذت وافر ببرم. دخترکم، دختر ریز نقش و بسیار معصوم و مظلومی است که هربار گریه کردنش از سر گشنگی یا بی خوابی یا خیس بودن پوشکش دلمان را ریش می کند و بسیار کوچک و خواستنی ست برای پدر و مادرش. باید سرفرصت بیشتر از این ها بنویسم از باز شدن قدم های کوچکش به زندگی سه نفرمان و تکمیل کردن خانواده مان بصورت دو به دو. 

نظرات 3 + ارسال نظر
آنا شنبه 18 اردیبهشت 1395 ساعت 09:11 http://aamiin.blogsky.com

وای خدای من، چه حس قشنگی داشتید لحظه اولی که صورت قشنگش را دیدید. انشالا همیشه شاد و سلامت باشه. یک زندگی زیبا داشته باشید در کنار هم.

ممنونم عزیزم، لطف دارید

سارا جمعه 10 اردیبهشت 1395 ساعت 11:34 http://mynewlifebegins.blogsky.com/

تولدش مبارک مامان خانمی انشاالله که قدمش خیر باشه.

ممنونم سارا بانو جان

مائورین جمعه 10 اردیبهشت 1395 ساعت 01:08 http://mysunsing.blogsky.com

خوش قدم باشه انشاله

ممنونم مانورین جان :

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد