بلاخره دخترک شیرینمان بعد ساعتها معطلی در بیمارستان و بلوک زایمان، بعلت بیمار اورژانسی دکترم، ساعت ۱۱:۳۵ دقیقه روز چهارم اردیبهشت ماه، پای به عرصه ی گیتی گذاشت. اعتراف می کنم روز بسیار سخت و خسته کننده ای بود. از شش صبح حاضر و آماده در بیمارستان بودیم و منتظر پذیرش و کارهای اولیه بستری شدن که متوجه شدیم عمل من به تاخیر افتاده و این تاخیر شش ساعته خیلی روح و جسمم را آزرد جوری که نتوانستم از همان ساعتهای اولیه ی تولد دخترکمان از حضورش لذت وافر ببرم. دخترکم، دختر ریز نقش و بسیار معصوم و مظلومی است که هربار گریه کردنش از سر گشنگی یا بی خوابی یا خیس بودن پوشکش دلمان را ریش می کند و بسیار کوچک و خواستنی ست برای پدر و مادرش. باید سرفرصت بیشتر از این ها بنویسم از باز شدن قدم های کوچکش به زندگی سه نفرمان و تکمیل کردن خانواده مان بصورت دو به دو.
وای خدای من، چه حس قشنگی داشتید لحظه اولی که صورت قشنگش را دیدید. انشالا همیشه شاد و سلامت باشه. یک زندگی زیبا داشته باشید در کنار هم.
ممنونم عزیزم، لطف دارید

تولدش مبارک مامان خانمی
انشاالله که قدمش خیر باشه.
ممنونم سارا بانو جان

خوش قدم باشه انشاله
ممنونم مانورین جان

: