37

دقت کردم روزهایی که بیشتر نگاهت می کنم و گرمتر از قبل به آغوش می فشارمت و بیشتر دل به دل کارهایت می دهم، محبتت نسبت به من بسیارعیانتر می شود. امشب هنگام خواب برای اولین بار از من تقلید کردی و دست گرمت را بروی شانه ام انداختی و به همین شکل پلک های شفافت سنگین شد و به خواب ناز رفتی و من صدبار بیشتر از پیش احساس خوشبختی کردم که مادر تو هستم. 

پسرم روزی نیست که بیاید و بگذرد و من به این اندیشه نباشم که روزی تو بدنبال سرنوشت و زندگی خودت خواهی رفت و هرروز برای خود مرور می کنم که مبادا مهرمادری ام برای تو غل و زنجیری شود به پایت. تمام سعیم این است که عشق و محبت من و پدر مهربانت تو را سیراب کند از هرچه حس ناب دوست داشته شدن است تا بعدها در کوچه و خیابان، ته بازارچه، به اشتباه دنبالش نباشی و در زمان مناسبش دل بسپاری به آنکه لایق دل پر مهرتوست. 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد