33

یعنی اگر دست من بود و امکانش، دلم می خواست حاضر شدن سر عقدت رو هم بپیچونم و نیام. دلم می خواد هرچه زودتر دو اردیبهشت بیاد و بره و من به روال سابق زندگیم برگردم و اینقدر  مجبور نباشم به صداهای نارحت کننده ی ذهنم و خاطرات تلخ گذشته فکر کنم. حالا هزاری هم خواهری بیاد و بگه کینه و کدورت رو بگذار کنار و تو خوبی کن. خسته شدم از خوبی کردن یکطرفه و مدام و مدام زخم خوردن. هرقدر این چند وقت از گذشته تا حال رو، از بچگی تا الان رو، شخم می زنم حتی یه خاطره ی شیرین و دوست داشتنی پیدا نمی کنم  که بواسطه ی اون، به حرمت اون روز که رفته باشم زیر دینت، خودم رو ملزم کنم برای چشم پوشی از کارهای این روزهات. در حالی که خدا می دونه حتی با داشتن غرور لعنتیم و زیر پا گذاشتنش، چندین و چندبار دستت رو گرفتم و وظیفه ی خواهرانه ی خودم دونستم کمک کردن بهت رو، اما الان دیگه نمی تونم علیرغم دلخوری هایی که ازت دارم برای خوشامد دل تو بازم برات قدم بردارم. 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد