دخترک دقیقا بعد گذشت سه هفته بی اشتهایی و بی رغبتی نسبت به غذا امشب تمایل خوردن از خودش نشان داد و دل پدر و مادری را عمیقا شاد کرد :)
دخترک برخلاف پسرک که به شدت جدی است و بیزار از شوخی، عاشق شیطنت کردن است و ریز ریز خندیدن. امشب قبل خواب یه دل سیر با من دالی بازی کرد و بعد به نشانه ی ادامه ندادن و محض شوخی و خنده تا چند دقیقه رویش را از من برگرداننده بود که مبادا با او دالی کنم جوری که برداشتن پستانک از دهانش، این یگانه معبود اولین و آخرینش، افاقه نکرد و حتی نچرخید که ببیند آن را کجا قایم می کنم.
اعتراف می کنم این روزها یک جور غریبی دلم کار کردن می خواهد اما ته دلم خوب می دانم هنوز راضی به جدایی ناف دخترک از خودم نیستم و باید فعلا صبر پیشه کنم.
صبور باش. این لحظه ها تکرار نشدنی هستند. ان شاءالله به وقتش یه کار خوب برات جور میشه.
ممنونم رافائل جانم. از صمیم قلبم ازخدا همین رو می خوام.

