-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 19 دی 1398 10:10
طفلی به نام شادی دیر زمانی ست گم شده است. با چشمهای روشن براق، با گیسویی بلند به بلندای آرزو. هرکس از او نشانی دارد ما رو کند خبر. این هم نشان ما: خزر یک سو، خلیج فارس سوی دیگر."شفیعی کدکنی"
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 12 دی 1398 01:59
قبل ازخواب، به رسم هر شبم، رفتم اتاق بچه ها تا لحاف روشون رو چک کنم و بوسه به روی ماهشون بزنم و برگردم بخوابم که دیدم دخترک به حالت بدی رو پاهاش خوابیده اروم جابه جاش کردم که پاهاش درست بشه، تو همون حالت خواب الودگی شدیدش، با چشمهای بسته اش بهم گفت "خیلی دوستت دارم" .... نمی تونم وصف کنم لذت بی اندازه ی...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 6 دی 1398 14:50
دیروز اخرین روز کلاس هامون بود و بعد کلاس فرت و فرت عکس انداختیم و خندیدم. اعتراف می کنم در تمام لحظات از اینکه دیگه ممکنه تا مدتها جمعمون جمع نباشه دلم گرفت. شک ندارم که دلم برای محوطه و کلاس های پر سر و صدامون حتی تنگ می شه. از کل کل کردنها گرفته تا دلداری دادن های بهم. امیدوارم همه مون روز دفاعمون به خوشحالی و...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 26 آذر 1398 19:21
ماحصل سه ترم تحصیلی ام، از جمع اوری اطلاعات و مطالب مختلف درسی گرفته تا ویس های استادی که هر جلسه صداش رو ضبط کرده بودم و مطالبش خیلی خیلی برام ارزشمند بود، با سهل انگاری جناب همسر پرید. الان من موندم و یه دنیا غم که رو سینه ام سنگینی می کنه و بغضی که گیر کرده تو گلوم.
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 20 آذر 1398 21:38
یکی از اساتید خانمون که اتفاقا افکار مثبتی داره و به برابری حق و حقوق زنان و مردان باور داره کاندید مجلس شده. بهش می گم استاد حیف که پشت دستم رو داغ گذاشتم دیگه رای ندم وگرنه قطعا به خودتون رای می دادم.
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 19 آذر 1398 10:21
نصفه شب با صدای گریه اش بیدار شدم. صداش کردم و رفتم تو اتاقش و بغلش کردم. می گم مامان برای چی گریه کردی؟ می گه اخه فکر کردم داری گریه می کنی. بوسش کردم و لحافش رو انداختم روش و دوباره به سان فرشته ها بخواب رفت و من موندم و یه قلب مالامال از حس های خوب.
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 18 آذر 1398 09:44
خب! دومین 18 آذر بدون تو هم اومد. این دومین سالیه که روز تولدت اینقدر از من دوری که حتی نمی تونم گونه هات رو ببوسم. امیدوارم امسال برات یکی از بهترین بهارهای عمرت باشه و روی ارامش رو ببینی و جسمت سلامت و دلت اروم باشه و شاد. دوست دارم قشنگترین خواهر دنیا.
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 16 آذر 1398 14:27
امروز غمگینم. پرت شدم به روزهای کودکی و نوجوانی. به اینکه اگر پدر و مادرم برای اینده ام هدفمند پیش رفته بودن الان چقدر جلوتر بودم. اگر موقعیت مالی شون بهتر بود من الان خیلی وقت بود که ارشدم رو گرفته بودم و به احتمال خیلی بالا حتی دکترام رو. بچه های دهه ی هفتاد کلاس رو کی می بینم با خودم می گم می تونستم تو اون سن تو...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 13 آذر 1398 15:15
فیلم "سرخپوست" رو دوست داشتم. بعد مدتها بازی متفاوتی از نوید محمد زاده دیدم. دیگه کم کم داشت تک بعدی می شد نقش هاش. اون نگاه پر عشقش رو به پریناز ایزدیار دوست داشتم. انگاری که واقعا عاشقش باشه :)
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 12 آذر 1398 00:07
سه تا دستبند خریدیم به نشانه ی سه تفنگدار. خوشحالم از اینکه با خواهر بزرگه هم روابطم صمیمانه تر شده و هر چند روزی یکبار باهم صحبت می کنیم. دوری راه و دیر به دیر دیدن هامون و اختلاف سنی تقریبا زیادمون، مذهبی بودنش همیشه باعث شده بود نتونم اونجور که باید باهاش ارتباط بگیرم، اما خدا رو شکر تو این یکسال گذشته خیلی بهم...
-
یوسف گم گشته باز اید به کنعان غم مخور
دوشنبه 11 آذر 1398 00:58
سه روزمونده به سفرش، فهمیدم قراره بره پیش خواهرک، ولی هرقدر با خودم کلنجار رفتم که باهاش تماس بگیرم و بگم از طرف من چیزی ببر نتونستم که نتونستم. خیلی اعصابم خرد بود از خودم و غرور لعنتی که نمی گذاشت ارتباط بگیرم و برای خواهرک چیزی بفرستم. خیلی ناراحت بودم و غمگین خصوصا اینکه تولدش هم نزدیک بود و امسال دومین سالی می شد...
-
" مردی به نام اوه"
شنبه 2 آذر 1398 22:52
کتاب "مردی به نام اوه" یکی از دلنشین ترین کتابهایی بود که تو این چند سال اخیر خوندم. برخلاف شروع لج دارش که فکر می کردم امکان نداره "اوه" رو دوست داشته باشم، اما خیلی زود عاشق شخصیت درونگرا و کم حرف منضبطی شدم که به جای حرف زدن و شعار دادن عمل می کرد. راستش اخر داستان به معنای واقعی قلبم فشرده شد و...
-
خواهر قشنگم ...
پنجشنبه 30 آبان 1398 09:49
خواهرک قشنگم پشت تلفن گریه می کرد. بی خبری تو این چند روز گذشته و بند نبودن دستش به هیچ جا خیلی بهش فشار روانی وارد کرده بود و بلاخره با کمک همسر یکی از دوستاش تونسته بود با نصب نرم افزار و شارژ گوشیش بهمون زنگ بزنه. طفلک من خیلی بغض و اشک داشت. خدا از سر تک تک تقصیرها و بی درایتی ها و بی تدبیری ها و فسادهای مالیتون...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 27 آبان 1398 19:27
تنها خوبی قطع اینترنت این بود که ما رو کتاب خون کرد. تو این سه روز کتاب "بابک خرمدین" رو خوندم و "مردی به نام اوه" رو شروع کردم. فردا رو هم تصمیم دارم در اعتراض به گرون کردن بنزین دانشگاه نرم. شاید پنج شنبه رو هم نرفتم. کلا خیلی بی اعصابم این روزها و این نبود اینترنت و بی خبری از درون و بیرون کلافه...
-
بی همه چیزتر از شما نه به عمرم دیدم نه تو تاریخ خوندم!
یکشنبه 26 آبان 1398 16:10
بزدل تر و بی همه چیزتر ازاینا تو عمرم کسی رو ندیدم. هم پول دارن هم قدرت همه همه ی امکانات و منابع طبیعی و غیرطبیعی یک کشور ثروتمند رو اونوقت از ترسشون دو روزه اینترنت رو به طور کامل قطع کردن. از بس که از اتحاد مردم می ترسن و خوب می دونن اگر این ملت باهم یکی بشن فاتحه تک تکشون خونده شده.
-
ظلم
دوشنبه 20 آبان 1398 14:52
جایی خوندم که می گفت همان قدر که ظالم، ظلم می کند به همان میزان هم مظلوم، ظلم می کند که زیر بار ظلم می رود.
-
خیلی غمگینم خیلی
دوشنبه 13 آبان 1398 14:17
امروز وارد ششمین روزی شدیم که دخترک مریضه و هنوز خوب نشده. یعنی رسما کم اوردم و دیگه ازش التماس کردم توروخدا زودی خوب بشو. بازم بازی کن بدو بدو کن اصلا با داداشت کل کل کن ولی خوب بشو و اینقدر مظلومانه نیافت یه گوشه ی اتاق و توروخدااااا غذا بخور. الان درست شش روزه که هیچ غذای جامدی نخوردی و فقط با اب لیمو شیرین و...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 7 آبان 1398 11:29
خیلی وقته ننوشتم. خبر تازه ای نیست. کماکان دنبال موضوع پایان نامه می گردم. تنها تغییر این روزها فیکس کردن یه مقاله با استادمون هست که داریم ترجمه اش می کنیم و امیدوارم به موقع اماده بشه. این چند روز تعطیلی هم کسلت می کنه وقتی جایی برای رفتن نداشته باشی.
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 28 مهر 1398 22:19
امروز تا اتمام کلاس بچه ها و بعد هم مطب دکتر یه دو ساعت و نیمی برای خودمون داشتیم و بعد مدتها دوتایی رفتیم کافی شاپ و من "چای ماسالای" دوست داشتنیم رو نوشیدم که بسیار خوشمزه بود. دوست داشتم خاطره ی امروز و بعد مدتها دونفری زیر بارون قدم زدنمون رو ثبت کنم تا یادم نره دلخوشی های بزرگ و کوچیکی که من رو آغوش...
-
دخترک مظلوم من :(((
یکشنبه 28 مهر 1398 22:09
انرژی زیاد دخترک تو ورجه ورجه کردن بلاخره کار دستش داد و امروز بعد 5 روز از افتادنش تو مهد و درد ناشی از استخوان دستش که خوب نمی شد و با کوچکترین ضربه یک ربع اشک می ریخت، رفتیم دکتر و دستش رو گچ گرفتیم و متوجه شدیم استخون دستش واقعا شکسته بوده اما دخترکم آستانه ی دردش بالا بوده چون دکتر باورش نمی شد با این شدت دردی که...
-
"اولین تجربه دندانپزشکی"
دوشنبه 22 مهر 1398 00:48
خدا رو شکر اولین تجربه ی دندانپزشکی گل پسر و ترمیم دندانش براش خاطره ای قشنگ شد. درسته که خانم دکتر متخصص دندانپزشکی صرفا کودکان نبود ولی خیلی خوب از عهده کار برآمد و پسرک هم حسابی همکاری کرد جوری که هر دو دقیقه یکبار خانم دکتر از گل پسر تعریف و تمجید می کرد که در نهایت همکاری و صلح و آرامش اجازه ی کار کردن برروی...
-
اندر دل من، درون و بیرون، همه اوست!
جمعه 19 مهر 1398 21:54
خواهری داشته باشی اون سر دنیا که به سنت به سنت پولش نیاز داشته باشه و برای خودش و بچه اش با برنامه خرج کنه و خیلی جاها از دل خودش بگذره، اونوقت برای تو و بچه ها و شوهرت سوغاتی بفرسته و حتی یادش نره که لب هات بالای یکسال هست که خشکی گرفتن و خوب نمی شن و برات برطرف کننده ی ترک لب بفرسته و بدونه تو خیلی نسکافه دوست داری...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 13 مهر 1398 18:41
امروز بعد کلی دوندگی و از دست دادن اون سه ساعت طلایی، فقط خستگی برام موند. طبق توصیه استاد عظمی یه سر رفتم دانشگاه علوم تحقیقات برای استفاده از سایت کتابخونه اش که قرار بود دسترسی به مجله هایی که بصورت عادی برای کاربران معمولی قفل هست، اونجا باز باشه تا بتونم استفاده کنم اما جز اشنایی با یه خانم خیلی خوب و مهربون که...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 9 مهر 1398 20:07
خیلی وقتا خیلی چیزها اونجور که ما دلمون می خواد پیش نمی ره و هرکاری که می کنیم نمی شه که نمی شه ... اینجور وقتا با خودم می گم پس فرق اونی که برنامه ریزی می کنه، برای هدفش قدم برمی داره با اونی که هیچ کاری نمی کنه و در نهایت نتیجه برای هر دو یکی هست چیه؟ اینجور وقتا خیلی خیلی ازم انرژی گرفته می شه و دلم می خواد چند...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 6 مهر 1398 20:52
چقدر محیط کتابخونه خوبه! به جرات می تونم بگم تو این سه جلسه ی دوساعته که رفتم کتابخونه بیشتر از کل سه ماه تابستون، ترجمه ام رو پیش بردم و خیلی از این بابت خوشحالم. باید از "هستی" تشکر کنم که با روزانه نویسی هاش در خصوص کتابخانه رفتن من رو هم وسوسه کرد و متوجه شدم چقدر تو اون فضا و محیط می شه کار مفید انجام...
-
دنیای مردانه ی مردانه!
سهشنبه 2 مهر 1398 15:10
"می دانم که دنیای ما به دست مردها و زورگویی و استبداد در نهادشان ریشه ای عمیق و قدیمی دارد. در قصه هایی که مردها برای توجیه زندگی ازخود ساخته اند، اولین موجود انسانی زن نیست، مردی است به اسم"آدم". "حوا" بعدا پیدایش می شود. برای اینکه آدم را از تنهایی در بیاورد و برایش دردسر و ناراحتی درست کند....
-
دلم دردی که دارد با که گوید. گنه خود کرده تاوان از کی جوید ...
سهشنبه 2 مهر 1398 14:19
دیروز وقتی سر ساعت رفتم دنبال دخترک صدای گریه هاش رو که از بالا می امد شنیدم و بدو بدو رفتم پیشش. تو اولین نگاه فهمیدم از گشنگی افتاده رو دور بهانه گیری و مثل ابر بهار برای یه تلفن اسباب بازی گریه می کرد و شانس اورده بودم از چندین روز قبل یه کادو خریده بودم که توی موقعیت مناسب بدم بهش و از اونجایی که تو صندوق عقب...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 1 مهر 1398 14:31
سلام سلام. صدای من رو از کتابخانه ی نزدیک منزلمان می شنوید و بنده در اولین سه ساعت طلایی برای خودم بسر می برم و از ذوقم فعلا نمی دونم کدوم کارم رو شروع کنم و ابتدا به ساکن از وبگردی و خاطره نویسی شروع کردم. آخه حیف بود خاطره این روز شیرین اینجا برام موندگار نشه. به قدری محیط کتابخونه در لحظه ورود برام عجیب و غریب بود...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 31 شهریور 1398 00:57
امشب با کشیده شدن ساعت ها به یک ساعت عقبتر، فرصت دوباره ای بهم دست داد و نشستم جبران کردم اون یکساعت شیطنت و اینترنت گردی بیهوده رو. کاش زیاد زیاد می شد فرصت دوباره پیدا کرد برای جبران زمان های از دست رفته و هدر داده شده :))
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 30 شهریور 1398 16:34
*برده بودمشون پارک. داشتن سرسره بازی می کردن که دیدم دوتا تاب پارک باهم خالی شد و اون لحظه هیچ کس نه تو صف بود نه کنار تاب. گفتم بچه ها اگر تاب می خواید زودی بیاید. دخترک سوار شد و پسرک هم داشت سوار می شد که یه دختر شاید دو ساله اومد و اون و کشید که از تاب بلند بشه و پسرک محجوب بی زبون من بی اعتراضی پا شد! در حالی که...