خدایا خسته ام. این بلاتکلیفی و سردرگمی امانم را بریده. برزخ که می گویند حال حاضر احوال این روزهای ماست ...
درست همین امروز که بعد سالیااااااان سال، دلم هوس سررسید و ثبت خاطرات در آن را می کند و حال و هوای نوشتن سلول سلول وجودم را به وجد می آورد و مزه ی نوشتن از سرانگشتانم می چکد، باید که تمام کتابها و سررسیدها در جعبه بسته بندی و چسب خورده باشد تا من بازهم نتوانم بشکنم این سکوت چندین و چندساله ی نوشتن بر روی کاغذ را ...
دخترکم در پایان ماه سوم و ورود به ماه چهارم 58.5 سانتی متر قد و 5400 گرم وزن داشت.
باید بنویسم تا یادم نرود روند رشدش. اگرچه سر ثبت خاطرات پسرک در وبلاگش حسابی نقره داغ شدم، اما از انجایی که دل و دماغ نوشتن در دفتر را ندارم، به همین جا اکتفا می کنم.