هرچند سخت، هرچند طاقت فرسا، اما خوشحالم که در تمام روزها و لحظات این بیست و هفت ماهی که گذشت، من و پدرت کنارت بودیم و هیچ گاه تنهایت نگذاشتیم، می دانم نه مهد، نه پرستار و نه حتی بودن در کنار مادربزرگ و عمه و خاله نمی توانست توجهی که لازمه ی سن ات باشد را تامین کند و تربیتی یکدست آن گونه که من و پدرت دوست داشتیم و داریم، داشته باشی. بخاطر همین است که می گویم مادر و پدر شدن، بخصوص مادر شدن مساوی است با اتمام پیشرفت های اجتماعی مادر و حضورش در اجتماع، حداقل برای چندین و چند سال پی در پی. شاید اگر می دانستم مادر شدن با خود تا این حد مسیولیت و از خود گذشتگی به همراه دارد، هیچ گاه زیر بارش نمی رفتم، اما حالا که نام مقدس مادر برروی شانه هایم سنگینی می کند، شایسته نمی دانم کم بگذارم.
و باز هم سلام ....... این پستت خیلی زیباست
براوووووووووووو
سلام و سپاس!