چند روزه که مدام سر کوچکترین اشتباهش از کوره در می رم و اونم گریه می کنه و باباش رو می خواد و بعد اینکه می گم بابات خونه نیست آغوش من رو در خواست می کنه. کلا بی اعصاب شدم. می دونم مثل گذشته حوصله اش رو ندارم و انتظار دارم با یکی دوبار تکرار حرفم رو گوش کنه. کاش زودتر این دوره به سلامت تموم بشه. خسته شدم از بس حوصله ی خودم و عزیزانم رو ندارم.