من تو این سفر دو روزه با شمال با دوستمون، فهمیدم چقدر بی نظمی بهم فشار می یاره و در یک کلام داغونم می کنه. اینکه بخوام پنج شش صبح تازه بخوام تا دوازده یک بعدازظهر از اونور دوباره غروب هوا که تاریک می شه یکی دوساعتی بخوابم و دوباره شب زنده داری تا سحر روانیم می کنه! خیلی خوشحالم که بچه هام ساعت خواب منظمی دارن. درسته سخته که از ساعت نه خاموشی بزنیم تا نهایت ده بخوابن و بعد اون تازه اروم بی صدا بیدار بشیم و سریال های مورد علاقه مون رو با صدای خیلی کم دنبال کنیم، اما تمام این سختی ها به نظمی که گرفتن دنیا دنیا می ارزه. درسته پسرکم خوش غذا نیست و خیلی تو این مورد اذیت می شیم اما باز اینکه هرسه وعده غذایی مون رو نظم خیلی خوبه تا اینکه نه صبحانه مون معلوم باشه نه ناهار نه شام. خانواده ی خیلی خوب و دوست داشتنی هستن این دوستامون اما تحمل این بی نظمی برام بسیار بسیار سخته و فکر نکنم حالا حالاها بازم باهاشون همسفر بشم. 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد