ز عشقت سوختم ای جان کجایی
بماندم بی سر و سامان کجایی
نه جانی و نه غیر از جان چه چیزی
نه در جان نه برون از جان کجایی
صبح خیلی اتفاقی اهنگی رو روی یه فایل ویدیویی داشتم گوش می کردم که دخترک هم امد و باهم دیدیم. سر جمع ۳۰ ثانیه بیشتر نبود. غروب دوباره به همون ویدیو و همون موزیک تو صفحه ی دیگه ای رسیده بودم که دیدم دخترک دست از بازی کشید و پسرک رو صدا کرد و در مورد مضمون ویدیو براش توضیح داد. با چشمهای گشاد شده داشتم نگاهش می کردم و تو دلم می گفتم چقدر گوش موسیقیایی تو قویه که با یکبار گوش دادن سریع تشخیصش دادی و از ته دل خوشحال شدم که بعد یکسال موفق شدم اسمش رو کلاس موسیقی بنویسم و بعد اتمام اولین جلسه اش، برق خوشحالی و شادمانی رو تو چشمهای قشنگش ببینم.
دوستت دارم دل کوچکترین دختر دنیا.
باورم نمیشه بعد این همه رفتن و آمدن، کار سند المثنی خواهرم درست شده باشه. به معنی واقعی کلمه وقتی بهم گفتن برو ۱۰ روز دیگه بیا تا سند رو تحویل بگیری خوشحال شدم و تو ماشین اشک شوق ریختم. فکر کن از بهمن ماه ۹۸ هر دو هفته یکبار رفتم فردیس و هربار فقط یه قدم گاها حتی هیچ قدم پیش نرفتم اما باز از رو نرفتم و با دل خون هم که شده رفتم و امروز به بار نشستن هشت ماه صبوریم رو به چشم دیدم. فکر می کنم تو لحظه دفاع از پایان نامه ام اینقدر شاد نباشم که امروز شاد شدم :)
حالا شوهر خواهر بدجنس و رذل و دروغگوی من، بره سندی رو که از خواهرم گروگان گرفته بود و نمی داد رو بندازه تو کوزه و ترشیش رو بگیره! فقط خدا می دونه در تمام روزهایی که برای یه استعلام از دفتر خونه مجبور می شدم چهاربار مسیر تهران و کرج رو برم و برگردم تا بهم جواب بدن، چقدر ریز و درشت بارش کردم و از خدا خواستم تو چنان چاهی بیافته که عالم و آدم هم اگر جمع شدن نتونن از چاه درش بیارن بس که ما رو اذیت کرد مردک ناجوانمرد!